شعر« زنگ انشا» از زنده یاد قیصرامین پور
صبح یک روز سرد
پائیزی روزی از روز های اول سال
بچه ها در کلاس جنگل سبز جمع بودند
دور هم خوشحال
بچه ها غرق گفتگو بودند بازهم در
کلاس غوغا بود
هریکی برگ کوچکی در دست! باز انگار
زنگ انشاءبود
تا معلم ز گرد راه رسید گفت با چهره
ای پر از خنده
باز موضوع تازه ای داریم آرزوی شما
در آینده
شبنم از روی برگ گل برخاست گفت
میخواهم آفتاب شوم
ذره ذره به آسمان بروم ابر باشم
دوباره آب شوم
دانه آرام بر زمین غلتید رفت و انشای
کوچکش را خواند
گفت باغی بزرگ خواهم شد تا ابد سبز
سبز خواهم ماند
غنچه هم گفت گرچه دل تنگم مثل لبخند
باز خواهم شد
با نسیم بهار و بلبل باغ گرم راز و
نیاز خواهم شد
جوجه گنجشک گفت میخواهم فارغ از سنگ
بچه ها باشم
روی هر شاخه جیک جیک کنم در دل آسمان
رها باشم
جوجه کوچک پرستو گفت: کاش با باد
رهسپار شوم
تا افق های دور کوچ کنم باز پیغمبر
بهار شوم
جوجه های کبوتران گفتند: کاش میشد
کنار هم باشیم
زنگ تفریح را که زنجره زد باز هم در
کلاس غوغا شد
هریک از بچه ها بسویی رفت ومعلم
دوباره تنها شد
با خودش زیر لب چنین میگفت:«
آرزوهایتان چه رنگین است
کاش روزی به کام خود برسید! بچه ها آرزوی من اینست»
«فعل مجهول »
بچه ها سلام ... صبحتان به خیر
درس امروز فعل مجهول است
فعل مجهول چیست می دانید؟
نسبت فعل ما به مفعول است
در دهانم زبان چو آویزی
در تهیگاه زنگ می لرزید
صوت ناسازم آنچنان که مگر
شیشه بر روی سنگ می لغزید
ساعتی داد آن سخن دادم
حق گفتار را ادا کردم
تا ز اعجاز خود شوم آگاه
ژاله را زآن میان صدا کردم
ژاله! از درس من چه فهمیدی؟
پاسخ من سکوت بود و سکوت
د ... جوابم بده کجا بودی؟
رفته بودی به عالم هپروت؟
خنده دختران و غرش من
ریخت بر فرق ژاله چون باران
لیک او بود غرق حیرت خویش
غافل از اوستاد و از یاران
خشمگین،انتقامجو،گفتم
بچه ها! گوش ژاله سنگین است
دختری طعنه زد که:نه خانم
درس در گوش ژاله یاسین است
باز هم خنده ها و همهمه ها
تند و پیگیر می رسید به گوش
زیر آتشفشان دیده من
ژاله آرام بود و سرد و خموش
رفته تا عمق چشم حیرانم
آن دو میخ نگاه خیره او
موج زن در دو چشم بی گنهش
رازی از روزگار تیره او
آنچه در آن نگاه می خواندم
قصه غصه بود و حرمان بود
ناله ای کرد و در سخن آمد
با صدایی که سخت لرزان بود
"فعل مجهول" فعل آن پدریست
که دلم را ز درد پر خون کرد
خواهرم را به مشت و سیلی کوفت
مادرم را ز خانه بیرون کرد
شب دوش از گرسنگی تا صبح
خواهر شیرخوار من نالید
سوخت از تب برادر من
تا سحر در کنار من نالید
از غم آن دو تن ، دو دیده من
این یکی اشک بود و آن خون بود
مادرم را دگر نمی دانم
که کجا رفت و حال او چون بود
گفت و نالید و آنچه باقی ماند
هق هق گریه بود و ناله او
شسته می شد به قطره های سرشک
چهره همچو برگ لاله او
ناله من به ناله اش آمیخت
که غلط بود آنچه من گفتم
درس امروز، قصّه غم توست
تو بگو ، من چرا سخن گفتم؟
"فعل مجهول" فعل آن پدریست
که تو را بی گناه می سوزد
آن حریق هوس بود که در او
مادری بی پناه می سوزد؟
«سیمین بهبهانی»
ـ تشبیه : مانند کردن چیزی به چیز دیگر است با وجود ویژگی یا ویژگی های مشترک. 1
هر تشبیه چهار رکن دارد که عبارتند از : الف : مشبه ( طرف اول ) : چیزی که آن را به چیز دیگری مانند میکنیم . ب : مشبهٌبه ( طرف دوم ) : طرفی که مشبه را به آن مانند میکنیم . پ : وجه شبه : همان ویژگی مشترک بین مشبه و مشبهٌ به است . وجه شبه را معمولاً از مشبهٌ به میگیرند . هرگاه وجه شبه دور از ذهن باشد تشبیه زیباتر و خیالانگیزتر می شود . ت : ادات تشبیه : کلمه هایی هستند که تشبیه را می سازند از قبیل : مانند ، مثل ، شبیه و ... .
مانند : « زسم اسب میچرخید بر خاک به سان گوی خونآلوده سرها » که در این تشبیه : سرها مشبه ، گوی خونآلود مشبهٌبه ، ادات تشبیه بهسان و وجه شبه که برگرفته شده از گوی است ، چرخیدن است .
ــ گاهی در تشبیه ممکن است وجه شبه یا ادات تشبیه یا هر دو حذف شوند . اگر در تشبیه وجه شبه و ادات تشبیه حذف شود تشبیه بهتر است . گاهی که این دو رکن حذف می شوند ، مشبه و مشبهٌ به به هم اضافه می شوند ؛ یعنی تشبیه به صورت یک ترکیب اضافی ( مضاف و مضافٌ الیه ) در میآید . در این صورت معمولاً مشبهٌبه مضاف و مشبه مضاف الیه واقع میشود . در این صورت این ترکیب اضافی را اضافه تشبیهی مینامند . مانند : کمند شوق که شوق مشبه و کمند مشبه به است . یا قد سرو یا سرو قد که در هر دو قد مشبه و سرو مشبهًبه است .
ـ گاهی مجموعه ای از چند چیز که باهم یک صحنه را به وجود میآورند ، به مجموعه چند چیز تشبیه میشود و وجه شبه مفهوم و صحنهای است که از مشبهً به گرفته میشود که البته هیچ یک از اجزای مشبه یا مشبهً به در آن نیست ، به این نوع تشبیه « تشبیه مرکب » میگویند . مانند :
بر گل سرخ از نم اوفتاده لآلی همچو عرق بر عذار شاهد غضبان ـ سعدی
مشبه مصراع اول و مشبهٌ به مصراع دوم است و همچو ادات تشبیه است و وجه شبه میتواند صفحه ای سرخ رنگ باشد که چیز گرد شفافی روی آن قرار گرفته باشد .
2 ـ استعاره :
ـ استعاره همان تشبیه است که در آن یکی از طرفهای تشبیه حذف شده باشد و طرف دیگر به جای آن آمده باشد . بر این اساس دو نوع استعاره به وجود میآید : الف ـ استعاره ای که مشبه حذف میشود و مشبهٌبه به جای آن میآید که به آن استعاره آشکار یا مصرحه میگویند . ب ـ استعارهای که مشبهٌبه حذف میشود و مشبه جای آن را میگیرد و همراه یکی از لوازم مشبهٌبه میآید که به آن استعاره مکنیه یا اضافۀ استعاری میگویند .
مثال برای استعاره آشکار : شر که آن دید دشنه بازگشاد پیش آن خاک تشنه رفت چو باد
توضیح : در این بیت خاک تشنه استعاره از خیر است . ابتدا این تشبیه در ذهن ما وجود دارد : خیر مانند خاک تشنه است . خیر مشبه ، خاک تشنه مشبهٌبه . سپس مشبه را حذف میکنیم و خاک تشنه را به جای آن میآوریم . یا از آن برد گنج مرا دزد گیتی که در خواب بودم گه پاسبانی در این بیت گنج استعاره از جوانی است ( با توجه به درس متاع جوانی ) ابتدا تشبیهی وجود داشته با این عنوان : جوانی مانند گنج است . سپس گنج را به جای جوانی استفاده کرده است . یا « چنان بودیم که گویی در پالیز سعدی می چریدیم » پالیز استعاره از آثار سعدی است .
مثال برای استعاره مکنیه :
در بهمن ماه آزادی شکفت . تشبیه مقابل در ذهن ما بوده است : آزادی مانند گل است که میشکفد . در این تشبیه آزادی مشبه ، گل مشبهٌبه و شکفتن وجه شبه است که از گل میگیریم و در واقع شکفتن یکی از لوازم گل است . سپس مشبهٌبه را حذف میکنیم و مشبه را به جای آن و همراه با لوازم آن میآوریم .
توضیح : گاهی چیزی که از لوازم مشبهٌبه است با مشبه که به جای آن نشسته است یک ترکیب اضافی به وجود میآورد که به این نوع ترکیب « اضافهی استعاری » هم میگویند . همه اضافه های استعاری استعاره مکنیه اند . مانند : دست روزگار . به تشبیهی که قبلاً بوده توجه کنید : روزگار مانند انسان است که دست دارد . در این تشبیه دست یکی از لوازم انسان و در واقع وجه شبه این تشبیه است . مشبهٌبه ( انسان ) را حذف کرده و لوازم آن اهمراه مشبه ( روزگار) میآوریم . توضیح این که چون مشبهٌبه انسان میباشد آرایه ادبی تشخیص ( انساننمایی ) نیز در این ترکیب استعاری وجود دارد . استعارۀ مکنیه ای که مشبه به انسان و جاندار باشد تشخیص است پس هر استعارۀ مکنیه ای تشخیص نیست.
3 ـ تشخیص ( انسان نمایی ) : هر گاه به یک موجود غیر انسان کار انسانی را نسبت دهیم یا اعضای انسان را به آن ها بدهیم ، از آرایه ادبی تشخیص استفاده کرده ایم . مانند : گرگ فریاد میزند . هرچند گرگ هم نعره میزند ولی فریاد زدن کار انسان است . یا خشم روزگار که خشم را به روزگار نسبت داده ایم و اضافه استعاری ( مکنیه ) و تشخیص ساخته ایم .
4 ـ مراعات نظیر : آوردن چند چیز مرتبط باهم از لحاظ نوع ، جنس ، زمان و مکان و ...( حداقل دو مورد ) در یک جمله یا مصراع یا بیت را مراعات نظیر میگویند . این مراعات اگر ساختگی نباشد و سنجیده به کار رود بر زیبایی اثر میافزاید . مانند
« ارغوان جام عقیقی به سمن خواهد داد چشم نرگس به شقایق نگران خواهد شد » ـ حافظ
5 ـ ایهام :
هرگاه شاعر یا نویسند یک کلمه را حداقل با دو معنی (غایب و حاضر یا نزدیک و دور ) در اثر خود به کار ببرد به گونه ای که هر دو معنی در جمله مناسب به نظر برسد .
مانند : گلدسته ها و فلک در عنوان درسی از جلالآل احمد : گلدسته ها 1 ـ گلدسته های مسجد 2 ـ بچه هایی که مانند دسته ی گل هستند . فلک 1 ـ آسمان 2 ـ چوب تنبیه که در قدیم استفاده می کردند
یا « در مصراع دوم بیت بالا از حافظ ( چشم نرگس به شقایق نگران خواهد شد ) کلمه نگران با دو معنی به کار رفته است 1 ـ ناراحت 2 ـ تماشا کننده .
6 ـ ایهام تناسب : هر گاه کلمه ای که در اثر به کار رفته دو معنی داشته باشد ولی منظور گوینده تنها یکی از معنی ها بوده است و تنها یک معنی هم در آن مطلب مناسبت دارد ولی کلمه مورد نظر با معنی دیگر خود ، با توجه به سایر کلمه هایی که در سخن به کار رفته است مراعات نظیر می سازد ، که به آن ایهام تناسب می گویند . مانند :
« چون شبنم اوفتاده بدم پیش آفتاب مهرم به جان رسید و به عیوق برشدم » ـ سعدی
در این بیت منظور ازکلمه مهر در این بیت تنها عشق و محبت و دوستی است و معنی دیگر آن یعنی خورشید در مفهوم بیت مناسبتی ندارد ؛ ولی با توجه به کلمههای آفتاب و عیوق مراعات نظیر میسازد و ایهام تناسب است .
7 ـ سجع :
اگر در پایان عبارت ها یا جمله های یک متن کلمه هایی شبیه قافیه قرار گرفته باشد به آن سجع میگویند . البته سجع انواعی دارد که عبارتند از : الف : سجع متوازی : که در آن کلمه ها از نظر وزن ( تعداد بخشها یا هجاها ) و حروف آخر یکسانند .مانند : قربت و نعمت اگر در آخر دو جمله بیایند . ب : سجع مطرف : کلمه های که در آخر جمله های متن قرار می گیرند فقط در حروف آخر یکسانند و از نظر وزن یکسان نیستند . مانند : بار و خدمتکار .( بازرگانی را دیدم که صد و پنجاه شتر بار داشت و چهل بنده و خدمتکار ) پ : سجع متوازن : که کلمه های آخر جمله ها فقط از لحاظ وزن یکسانند . مانند : موجود و واجب در « در هر نفسی که فرو می رود دو نعمت موجود است و بر هر نعمتی شکری واجب »
ــ لازم به ذکر است که برخی از شعرها نیز دارای سجع هستند که به آنها شعر مسجع میگویند و سجع های وسط هر بیت را قافیهی درونی یا میانی نیز مینامند . البته در شعر لازم نیست در پایان جمله بیاید و هر جا وزن به شاعر اجازه بدهد ، سجع میآورد . مانند :
« هنگام تنگدستی در عیش کوش و مستی کاین کیمیای هستی قارون کند گدا را » ـ حافظ
8 ـ موازنه و ترصیع :
موازنه : هرگاه شاعر در یک بیت کلمه ها را به گونه ای به کار ببرد که کلمه های مصراع اول با کلمههای مصراع دوم دو به دو سجع متوازن داشته باشند ، از موازنه استفاده کرده است . مانند :
« چرخ ارچه رفیع ، خاک پایت
عقل ارچه بزرگ ، طفل راهت »
ترصیع : هرگاه سجع های استفاده شده در یک بیت به گونه ای باشد که کلمه های مصراع اول با کلمههای مصراع دوم دو به دو سجع متوازی داشته باشند ( یا دو جمله ) ، ترصیع نام دارد . مانند :
« ما برون را ننگریم و قال را
ما درون را بنگریم و حال را »
9 ـ جناس : اگر در یک نوشته ( شعر یا نثر ) دو کلمه به کار رود که در ظاهرباهم یکسان ولی در معنی متفاوت باشد ، جناس می گویند که این نوع از جناس را که فقط در معنی تفاوت دارند و ظاهری کاملاً یکسان ، جناس تام می نامند . مانند :
«خرامان بشد سوی آب روان ( = جاری ) چنان چون شده بازجوید روان ( = جان )
البته گاهی جناس ممکن است با یک اختلاف در حروف ( صامت ها و مصوت های بلند ) به وجود آید که بر این اساس انواعی پیدا می کند که عبارتند از :
الف : جناس ناقص : که خود به سه صورت وجود دارد : الف ـ 1 : جناس ناقص اختلافی : اختلاف در اول مانند : بام و نام ، اختلاف در وسط مانند : دست و دشت یا بود و بید و اختلاف در آخر مانند : باد و بار
الف ـ 2 : جناس ناقص افزایشی : افزایش در اول مانند : رنج و مرنج ، افزایش در وسط مانند : چمن و چمان و افزایش در آخر مانند : باد و باده
الف ـ 3 : جناس ناقص حرکتی : مانند مُلک و مِلک و مَلَک ، مُهر و مِهر و ... توضیح این که در این نوع جناس صامت ها کاملاً یکسان اند ولی مصوت های کوتاه باهم فرق دارند .
10 ـ اشتقاق : برخی این آرایه را در ردیف جناس ها می دانند ولی چون اختلاف در این نوع بیش از یک مورد می شود آن ر اشتقاق می نامند . حتی گاهی جناس های افزایشی را از نوع اشتقاق به حساب می آورند ؛ یعنی دو کلمه مانند رنج و مرنج را هم جناس ناقص افزایشی و هم اشتقاق می نامند . در هر صورت کلمه هایی که ریشه ی یکسانی دارند یا به نظر می رسد هم ریشه باشند اشتقاق دارند مانند : آسایش و آسودم یا طلوع و طلعت و طالع یا رنج و مرنج که افزایشی هم می باشد و ...
« زمشرق سرِ کوی ، آفتاب طلعت تو اگر طلوع کند ، طالع همایون است » ــ حافظ
11 ـ تلمیح :
اگر نویسنده یا شاعر با کلمه یا کلماتی به داستان ، اسطوره ، حدیث یا آیه ای اشاره کند و باعث به خاطر آوردن کل داستان ، اسطوره ، حدیث یا آیه شود ، از تلمیح استفاده کرده است .
« جانم ملول گشت زفرعون و ظلم او آن نور روی موسی عمرانم آرزوست » ـ مولوی
« پدرم روضهی رضوان به دو گندم بفروخت من چرا ملک جهان را جوی نفروشم » ـ حافظ
12 ـ تضمین :
اگر در اثری برای تفهیم بیشتر مطلب عیناً قسمتی از آیه ، حدیث ، بیتی ، مصراعی یا سخنی از کسی دیگر بیاید ، آرایه تضمین نام دارد .
13 ـ تضاد ( طباق ) :
آوردن چند کلمه در یک بیت یا مصراع یا جمله که باهم از لحاظ ظاهری یا معنایی متضاد باشند را تضاد یا طباق یا مطابقه می گویند :
« چه باید نازش و نالش بر اقبالی و ادباری که تا برهم زنی دیده نه این بینی نه آن بینی» ـ سنایی
14 ـ لف و نشر :
اگر نویسنده یا شاعر در قسمتی از سخن خود دو یا چند واژه بیاورد و در بخش دیگر آن ها را توضیح دهد ، لف و نشر نام دارد . گاهی کلمه هایی که میآورد به ترتیب است و گاهی ترتیب ندارد که در صورت اول آن را مرتب ودر صورت دوم نامرتب میگویند .مانند بیت بالا از سنایی که در آن ابتدا نازش ونالش آمده و سپس اقبال که با نازش و ادبار که با نالش ارتباط دارد ( اسم و متمم اند ) آمده اند و مرتب اند یا دو بیت زیر از فردوسی :
« به روز نبـــــــرد آن یل ارجمنـــــد به شمشیر (1) و خنجر(2) به گرز(3) و کمند(4)
برید(1) و درید(2) و شکست(3) و ببست(4) یلان را سر(1) و سیـنـه(2) و پا(3) و دسـت(4)
15 ـ متناقضنما ( پارادوکس ) :
عبارت است از آوردن دو کلمه یا دو مفهوم متضاد به گونه ای که تضاد آن ها مورد نظر نباشد و مفهوم جدیدی که تولید می کنند و ذهن آن را می پذیرد مورد نظرباشد مانند :
« از تهی سرشار ، جویبار لحظه ها جاری است » ـ مهدی اخوان ثالث ( م . امید ) که در این مثال دیگر تهی بودن یا سرشار بودن مورد نظر نیست .
« غرش بادها آوازهای خاموشی را افسارگسیخته کرده بود . » یعنی آوازهایی که به نظر خاموشند
16 ـ مجاز :
اگر گوینده کلمه ای را در معنی حقیقی خود به کار نبرد و منظور از آن چیزی باشد که جزء یا کل یا همراه آن یا محل یا آنچه در محل است یا ابزار و وسیلهی کار یا... باشد ، مجاز می نامند . مانند :
1 ـ ایران به جام جهانی نرفت . ایران منظور تیم ایران که در ایران است .
2 ـ صبح بهت زنگ می زنم . زنگ یعنی تلفن که جزئی از تلفن است .
3 ـ نفسش خیلی تأثیر دارد . نفس یعنی سخن زیرا نفس سبب سخن گفتن است .
4 ـ گر نبندی زین سخن تو حلق را آتشی آید بسوزد خلق را حلق یعنی سخن و حلق ابزار سخن گفتن است .
5 ـ دستم درد می کند . دست از کتف تا نوک انگشت است و حتماً جزئی از دست درد می کند نه همه ی دست .
6 ـ قصد خون او را دارد . خون یعنی کشتن و کشتن همراه با آمدن خون است .
17 ـ کنایه :
اگر شاعر یا نویسنده جمله یا عبارتی را در کلام خود بیاورد و منظور او ظاهر کلام نباشد ؛ بلکه به معنیِ معنی توجه داشته باشد که معمولاً همراه با استدلال است . لازم به ذکر است که معنی ظاهری کلام هم ممکن است درست باشد ولی منظور گوینده معنی درونی کلام است مانند :
ـ فلانی ریش سفید است . یعنی با تجربه است در حالی که معنی ظاهری هم درست است ولی با استدلال می فهمیم که هر ریش سفیدی حوادث زیادی را تحربه کرده است و باتجربه است .
ـ هنوز دهنش بوی شیر میدهد . یعنی بچه و کم تجربه است . می دانیم زمانی دهن بوی شیر می دهد که انسان بچه باشد و نشان بچه بودن بوی شیری است که از دهان میآید .
ـ او بسیار سرافکنده شد . یعنی شرمنده شد . وقتی کسی به خاطر کاری خجالت بکشد ، معمولاً سرش را پایین میاندازد .
18 ـ واجآرایی :
اگر یک واج ( صامت یا مصوت ) در یک بیت یا مصراع یا سخن تکرار شود و باعث یک نوع موسیقی در کلام باشد ، واجآرایی نام دارد . واج آرایی صامت ها بهتر از مصوت هاست .
« رشتهی تسبیح اگر بگسست معذورم بدار دستم اندر ساعد ساقی سیمین ساق بود » ـ حافظ س
« شب است وشاهد و شمع و شراب و شیرینی غنیمت است چنین شب که دوستان بینی » سعدی ش
« زین بیخردان سفله بستان دادِ دِلِ مردمِ خردمند » ـ بهار د وـِ
19 ـ حس آمیزی :
آمیختن دو یا چند حس را باهم حسآمیزی میگویند . مانند :
ـ خبر تلخی را شنیدم . خبر را با گوش می شنویم ولی تلخی را می چشیم .
ـ نجوای نمناک علف ها را میشنوم ـ سپهری نجوا را می شنویم ولی نمناکی را لمس می کنیم .
ـ روشنی را بچشیم ـ سپهری آمیزش دو حس بینایی ( در روشنی ) و چشایی ( در بچشیم )
20 ـ اغراق ( مبالغه ، غلو ) :
در کتاب دبیرستان هر سه نوع بالا را اغراق میگویند ولی هر کدام حوزهی متفاوتی دارد :
ـ مبالغه : زیاده روی در بیان یک چیز به گونه ای که از نظر عقل و عادت ممکن باشد :
من شبانه روز به تو فکر می کنم . ممکن است اتفاق بیفتد و عقل هم می پذیرد .
21 ـ حسن تعلیل :
هر معلولی در این دنیا علتی دارد که عقل و علم آن را میپذیرد . اگر نویسنده برای یک معلول علتی ادبی نه علمی و تجربی ، بیاورد از آرایهی حسن تعلیل ( آوردن علت نیکو ) استفاده کرده است :
نه خلاف عهد کردم که حدیث حز تو گفتم همه بر سر زبانند و تو در میان جانی ـ سعدی میگوید اگر سخن از دیگری گفتم بد عهدی نکردم زیرا نام همه بر سر زبان است و نام تو در درون دل
گویی بط سفید جامه به صابون زدهست کبک دری ساق پا در قدح خون زدهست ـ منوچهری میگوید مرغابی به این خاطر سفید است که لباسش را با صابون شسته است و ساق پای کبک به این خاطر سرخ است که داخل کاسهی خون شده است .
انواع اضافه : دو نمونه از ترکیب های اضافی را در مطالب قبل گفتم . برای تفهیم بهتر همه را در یک جا بررسی می کنیم . البته لازم به ذکر است که در کتاب زبان فارسی دوم دو نوع اضافه را شناخته ایم که عبارتند از اضافه های تعلقی و غیر تعلقی . ولی چون خیلی کلی است ، جزء به جزء بررسی میکنیم :
1 ـ اضافهی توضیحی : وقتی است که انواع یک کل بیان میشود مانند : کتاب ریاضی که یک نوع از کتاب ریاضی است .
2 ـ اضافهی تشبیهی : که رابطهی شباهت را می رساند و همان طور که گفته شد معمولاً مضاف مشبهٌبه و مضافٌ الیه مشبه است : دریای غم یعنی غمی که مانند دریاست
3 ـ اضافهی استعاری : که همان استعارهی مکنیه در شکل مضاف و مضافٌ الیه است و در آن معمولاً مضافٌالیه همان مشبه تشبیه است که مشبهٌبه آن حذف شده و مضاف یکی از لوازم مشبهٌبه محذوف است که همراه مشبه آمده است : دست غم که غم مانند انسانی است که دست از لوازم انسان است که همراه مشبه آمده است . یا کنگرهی کبریایی که کبریایی مانند قصر یا قلعه ای است که کنگره از لوازم قصر یا قلعه است و همراه مشبه ( کبریایی ) آمده است .
4 ـ اضافه ی تخصیصی : که معمولاً مضاف به مضافٌالیه اختصاص دارد و معمولاً رابطهی مالکیت هم برقرار است : کتاب علی یا در باغ یا کلاس مدرسه و ...
5 ـ اضافهی بنُوَّت ( پدر و پسری ) : مانند : حسن علی که حسن پسر علی است و....
پایان
شناخت فعل
یکی از دشوارترین و بحث برانگیزترین مباحث دستور زبان فارسی مقطع دبیرستان، بازشناسی ساختمان افعال است، این دشواری در بین همکاران دلایل متعددی دارد، از آن جمله، به جرئت میتوان ادعا کرد که این پدیده معمولا ریشه در تداعی یادگیریهای قبلی دارد که براساس دستور سنتی است، به این معنی که ذهن و سواد اغلب دبیران با آموزههای دستور سنتی بیشتر مأنوستر است، بنابراین در تدریس مطالب جدید نیز سعی میکنند که طبق همان نظریات راهی برای حل این مشکل بگشایند. برای چنین کسی که در دوران دانشجویی عبارتهایی مثل زمین خورد، پراکنده ساخت، ناله کرد، لخت کرد و .... (انوری و احمدی گیوی 1375:ج2 ص23) را به صورت فعل مرکب یاد گرفته، دشوار مینماید که در تدریس خود نظری متفاوت با آن داشته باشد. دلیل دیگر این مشکل، عدم توجه به نظام معنایی زبان است، با وجود اینکه در کتب زبان فارسی سوم دبیرستان، درسی با همین عنوان گنجانده شده است، اما پیوند این درس که جزء دروس زبانشناسی است با بررسی ساختمان افعال که درسی دستوری است، چندان تأکید نشده است.
یکی از فعالترین و پرکاربردترین افعال فارسی فعل "کردن" است که در جملههای مختلف معانی مختلفی نیز میگیرد و این تنوع معانی باعث میشود که از لحاظ دستوری نیز کارکردهای مختلفی داشته باشد در این مقاله ساختمان فعل سادهۀ "کردن" بر اساس دستور جدید و با توجه به نظام معنایی زبان بررسی کرده ایم و نمونه هایی از کتب سنتی و جدید نیز آورده ایم، هرچند که این فعل امروزه ممکن است در معانی سنتی اصلا کاربرد نداشته باشد یا محدود به گویشهای محلی باشد، با این وجود ، توجه به معنای آن به راحتی می تواند اجزای جمله و نقش آنها را مشخص نماید.
دسته بندی ویژگی گذر فعل سادهی "کردن" با توجه به معانی مختلف آن:
الف-گذرا به مفعول: این فعل اگر در یکی از معانی زیر به کار رود، گذرا به مفعول خواهد بود:
1- ساختن، درست کردن، ترتیب دادن: و خنب نبیدشان از چوب است و مرد بود که هر سال از آن صد خنب کند. (حدودالعالم)
- از دریا، صحرا و از جیحون، هامون کرده است. (سندبادنامه)
2- بنا کردن، بنا نهادن، پی افکندن:
- بر دجله پلی است از کشتیها کرده (حدودالعالم)
- به ابوصادق در نیشابور گفتهبود که مدرسهای خواهد کرد سخت به تکلف. (تاریخ بیهقی)
3- درست کردن، دوختن:
- یارم خبر آمد که یکی توبان کرده است مر خفتن شب را ز دبیقی نکو و پاک (منجیک)
4- بافتن، درست کردن:- از وی دیباهای بسیار خیزد و دیبای پردهی مکه آنجا کنند. (حدودالعالم)
5- مهیا ساختن، تهیه دیدن، آماده کردن، حاضر آوردن، ترتیب دادن:
- ز هرگونه از مرغ و از چارپای خورش کرد و آورد یک یک به جای (فردوسی)
6- خلق کردن، آفریدن:
- چنان کرد یزدان تن آدمی که بر دارد او سختی و خرمی (ابوشکور)
7- تألیف کردن، تصنیف کردن:
- تاریخها دیدهام که پیش از من کردهاند پادشاهان گذشته را خدمتکاران ایشان. (تاریخ بیهقی)
8- ساختن، سرودن:
- و حدیث رستم بر آن جمله است که بوالقاسم فردوسی شاهنامه به شعر کرد و به نام سلطان محمود کرد. (تاریخ سیستان)
9- به جای آوردن، انجام دادن، گزاردن، ادا کردن:
- آنچه مرا دست داد به مقدار دانش خویش کردم. (تاریخ بیهقی)
- نماز پیش و دیگر بکرد به جمع (تفسیر ابوالفتوح)
- این مردکهی ... کدام شوهری برای من، کدام پدری برای بچههایش کرده؟ (کوچهی بن بست112)
10- به کار آوردن، به کار بستن:
ناکرده هیچ مشک، همه ساله مشکبوی (کسایی)
11- در سر کاری کردن، نهادن ، از دست دادن:
- حافظ افتادگی از دست مده زآنکه حسود عرض مال و دل و دین در سر مغروری کرد (حافظ)
12-) آرمیدن، جماع کردن، مباشرت کردن، نزدیکی کردن
13 جای دادن، داخل کردن:
- کاز زمین کنده باشد که چارپایان را آنجا کنند (فرهنگ اسدی نخجوانی)
14- ریختن ، داخل کردن: - کنم زهر با می به جام اندرون از آن به کجا دست یازم به خون (فردوسی)
15- افروختن:
- و به حوالی شهر تلهاست از خاکستر و گویند که از آن آتش است که نمرود کرد که پیغمبر را (ص) بسوزد (حدودالعالم)
16- برپا داشتن:
- در آنجا عیدی کرد که اقرار دادند که چنان عید هیچ ملک نکرده است. (تاریخ بیهقی)
17 – پیاپی گفتن، تکرار کردن:
- حضرت یعقوب آنقدر اشک ریخت و یوسف یوسف کرد تا چشمهایش کور شد. (دخیل بر پنجره 34)
- بیدلی در همه احوال خدا با او بود او نمی دیدش و از دور خدایا می کرد (حافظ)
18- پیدا کردن(حالت یا وضع جدیدی در تن خود) :
- حبیب آقا خیلی گنده است. وقتی ماه جبین خانم آبستن شده بود دل کرده بود اندازهی دل حبیب آقا (دخیل بر پنجره43)
ب) گذرا به مفعول و متمم: اگر "فعل کرد" در یکی از معانی زیر به کار رود جملات چهار جزیی با مفعول و متمم خواهد ساخت:
1- بر سر چیزی کردن، از آن آویختن، بر آن بستن، بر آن قرار دادن:
- همان کاوه آن بر سر نیزه کرد همانگه ز بازار برخاست گرد (فردوسی)
- این النگوها که به دستت کرده ای مال صغیر است. (زنده به گور98)
2 – مالیدن، سودن، کشیدن:
- روی تو را به غالیه کردن چه حاجت است او را چنانکه هست بدو دست باز دار (فرخی)
3- گماشتن:
- نگاهبانان بر آن کردندی تا بگاه رفتن. (تاریخ سیستان)
4- مقرر داشتن، تعیین کردن، اختصاص دادن، مختص ساختن:
- سر نامه کردم ثنای ورا بزرگی و آیین و رای ورا (فردوسی)
5- صرف کردن:
- نفقات و جامه کردند غربا را{از خراج} (تاریخ سیستان)
6- قرار دادن، گذاردن، نهادن ، تعبیه کردن، نصب کردن، وارد کردن(کسی را یا چیزی را در جایی):
- تا وقتی که سلطان را بر آن لشکری خشم آمد و در چاهی کرد. (گلستان)
- مادرم مچ دستم را گرفت و به زور مرا کرد زیر کرسی." (شب عروسی50)
7- بر دار کردن، از دار آویختن:
- و از آن اسیران و مفسدان دو قویتر بودند بر دار کردند. (تاریخ بیهقی)
8- برگرداندن، تغییر جهت دادن(عضوی از تن خود را به سویی):
- رویت را بکن آن طرف، می خواهم لباس عوض کنم." (بوبول50)
ج) گذرا به مفعول و مسند:
1- منصوب ساختن:
- یزید بشرالحواری را امیر شهر کرد. (تاریخ سیستان)
2- گذراندن و سپری کردن، رساندن (وقتی را به وقتی):
- بعد از گم شدن دخترش هر چه گشته بود به جایی نرسیده بود و مأیوس روز را شب و شب را روز می کرد. (افسانهها 87)
3- مبدل کردن(چیزی را به چیز دیگر)، درآوردن(وضع چیزی یا کسی را به وضع دیگر)، تربیت کردن یا ساختن(کسی را):
- قهوه خانهی دایی علی را کرده قمارخانه." (درازنای شب27)
د) گذرا به متمم:
1- مبتلا شدن(به مرضی) - از آن سرانه به بعد، عصمت کزاز کرد (علویه خانم13)
- از سوز سرما سینه پهلو کرد. (سه قطره41)
2- اشتغال داشتن(به شغلی): دو سال پیش، سه جا معلمی می کردم، ماهی هشت تومان در میآوردم. (سه قطره152)
جزوه آموزشی با موضوع تکواژ
تکواژ: کوچکترین واحد معنادار یا معناساز زبان و متشکل از یک یا چند واج است. تکواژها به دو دستة آزاد و وابسته تقسیم میشود.
1. تکواژ آزاد: تکواژی است که به تنهایی معنا و کاربرد مستقل دارد. و خود بر دو نوع است: تکواژ آزاد قاموسی و تکواژ آزاد دستوری.
الف) تکواژ آزاد قاموسی: تکواژهایی هستند که فهرستی باز و نامحدود را تشکیل میدهند و در طول زمان ممکن است از آنها کاسته یا به آنها افزوده شود اما هر نوع کم یا زیاد شدن آنها تأثیری در ساختمان کلی زبان ندارد. این تکواژها معمولاً بهتنهایی به صورت واژة ساده بهکار میروند. چهار دستة تکواژهای پایة فعل، اسم، صفت و قید تکواژهای قاموسی هستند. تکواژ با یکی از شرایط زیر، قاموسی نامیده میشود:
1. بهتنهایی بهصورت واژة ساده بهکار میرود. این تکواژها غیرفعلی ا ند. مانند: کتاب/ خانه/ آب/ خوب/ بد/ گرم/ و...
2. پایة واژه را در واژة فعل یا واژة غیرساده تشکیل میدهد. این دسته، تکواژهای پایة فعلی هستند که به همراه تکواژهای دیگر واژة فعل یا واژة غیرفعل (اسم و صفت و...) را میسازند؛ مانند: سوز (مثلاً در «میسوزد») ساز مثلاً در «میسازد» و «سازش» / خوان (مثلاً در «خوانا)») / جو (مثلاً در «جوینده») و...
تکواژهای قاموسی بسیارند و فهرستی بازدارند، اما بسامد آنها در متن کمتر از تکواژهای دستوری است. از آنجا که این تکواژها معمولاً مدخل کتابهای قاموس زبان را تشکیل میدهند، تکواژهای قاموسی خوانده میشوند.
ب) تکواژ آزاد دستوری: اگر تکواژ به صورت واژه بهکار رود اما پایة واژه در واژههای فعل یا غیرفعل نباشد، تکواژ دستوری نامیده میشود. تعداد این تکواژها کم است و فهرست بستهای دارند اما بسامد آنها در متن بیشتر از تکواژهای قاموسی است و هرگونه تغییری در تعداد آنها - یعنی کاهش یا افزایش شمار تکواژهای دستوری - به همان میزان موجب تغییر در زبان میشود.
از آنجا که این نوع تکواژ جایگاه دستوری یا نقش گروههای مربوطه یا رابطة دستوری خاصی را در جمله نشان میدهد، تکواژ دستوری یا نقشی نامیده میشود. تکواژهای دستوری از این قرارند:
1. ضمایر (من/ تو/ او / وی/ ما/ شما/ ایشان/ آنها، خود، خویشتن و ...) (که به مفاهیم دستوری شخص و شمار اشاره دارند.)
2. حروف اضافه (که بیانگر رابطة دستوری متمم هستند): در/ از / به / برای / بر/ با/ جز/ و ...
3. حرفهای ربط (که جملههای اصلی یا همپایه را به یکدیگر مربوط میسازند یا با مفهوم دستوری خاص، جملة وابسته را به جملة اصلی متصل میکنند)؛ این حروف بر دو گونهاند:
الف- حرف ربط واستهساز: که / چون / اگر/ تا / زیرا/ و ... مثلاً: بیا تا گل برافشانیم
ب- حروف ربط همپایهساز: یا/ و / اما / لیکن / و... مثلاً در عبارت: کودک به اتاق آمد و خوابید.
4. نقش نمای مفعولی «را» که بیانگر نقش مفعول است؛ مثلاً در عبارت: «فردوسی شاهنامه را در سی سال سرود».
5. نقش نمای اضافه که بیانگر نقش مضافالیه در ترکیبات اضافی است؛ مانند «درختِ کاج» و نقش صفت در ترکیبات وصفی مانند: «کودکِ باهوش است».
6. واو عطف، واو مباینت و واو معیت: بوستان و گلستان، مسلمان و دروغ؟، گفتم: من و طالع نگونسارم.
7. نقش نماهای منادا که عبارتاند از: یا/ ای/ یا / الف در آخر اسم.
2. تکواژ وابسته: تکواژی که معنا و کاربرد مستقل ندارد و در ساختمان واژههای دیگر بهکار میرود. تکواژ وابسته به دو دسته تقسیم میشود: تکواژ وابستة اشتقاقی و تکواژ وابستة تصریفی.
الف) تکواژ وابستة اشتقاقی: اگر تکواژ پیش یا پس از پایة واژگانی فعل یا غیرفعل بهکار رود و واژة دیگری بسازد، به آن تکواژ اشتقاقی میگویند. مانند: / بان/ درباغبان،/ گار/ در آموزگار، / کده/ در بتکده، / ه/ در دهانه، / ی/ در آسمانی، / ن در نشکن، مثلاً لیوان نشکن/ ب در بخرد = خردمند/ مند/ در کارمند،/ -ِ ش/ در آموزش، / ار/ در رفتار، گی/ در خانگی، /گر/ در آهنگر، / گری/ در موذیگری، / هم/ در همکلاس، / ان/ در خندان، / انه/ در صبحانه، / گانه/ در دو گانه، / ستان/ در لرستان، / دان/ در نمکدان، / گاه/ در خوابگاه، / ناک/ در نمناک، / وار/ در سوگوار، / واره/ در گوشواره، /گین/ در شرمگین، /ینه/ در پشمینه، / ین/ در زرین، / -َ ک/ در زردک، / یّه/ در ترکیّه، / چی / در قهوهچی، / -َ نده/ در رونده، / ا/ در جویا، چه/ در دریاچه، / یّت/ در وضعیّت، / ن/ در اول نشکن (مثلاً لیوان نشکن)، / نا/ در ناشناس، / بی/ در بیادب، / با/ در باهنر، / زار / در گلزار/ ان فاعلی مثل خواهان/ ان نسبت مثل بابکان/ ...
تکواژ اشتقاقی دو ویژگی عمده دارد:
1. در مقایسه با پایة واژه که به همراه آن بهکار میرود، دسته یا مقولة دستوری واژة ساخته شده را به شرح زیر متفاوت میسازد:
الف) پایة واژگانی فعل + تکواژ اشتقاقی اسم
(دان + -ِ ش دانش)
ب) پایة واژگانی فعل + تکواژ اشتقاقی صفت
(بین + ا بینا)
پ) پایة واژگانی اسم + تکواژ اشتقاقی صفت
(زن +انه زنانه)
ت) پایة واژگانی صفت + تکواژ اشتقاقی اسم
(رها + ی رهایی)
تنها در مورد زیر تغییر از اسم ذات به معنی است و مصداق کامل تغییر مقوله نمیتواند باشد.
ث) پایة واژگانی اسم + تکواژ اشتقاقی اسم
(کار + مند کارمند)
2. با همة پایههای واژگانی از یک مقوله بهکار نمیرود؛ مثلاً پسوند «- ِش» با «دان» بهصورت زیر بهکار میرود:
دان (بن فعل) + -ِ ش = دانش
اما با دانست از همان مقوله بهکار نمیرود ( دانست + -ِ ش = دانستش)
ب) تکواژ وابستة تصریفی: تکواژی که پایة واژگانی کلمات را تغییر نمیدهد بلکه آنها را برای بهکار رفتن در نحو جمله آماده میکند، تکواژ تصریفی میگویند. تکواژهای تصریفی دارای دو ویژگی زیرند:
1. بدون استثنا برای همة واژههای یک دسته یا مقولة دستوری بهطور یکسان و فعال بهکار میروند؛ مثلاً نشانة جمع «ها» برای همة اسمها یکسان بهکار میرود.
2. مقولة دستوری واژة ساخته شده را نسبت به پایة واژه تغییر نمیدهد.
کتاب (اسم) + ها = کتابها (اسم)
با این بیان، تکواژهای زیر تصریفی هستند:
1. نشانههای جمع: ها/ ان/ ات / گان/ یان/ ون/ ین
2. نشانة نکره: «ی» در «کتابی» در جملة «کتابی خریدم»
3. نشانة «تر و ترین» در کلمات «خوبتر» و «بهترین»
4. پیشوندهای فعل: «ب» در «بخوان» فعل امر و مضارع التزامی «برود» / «ن» نفی در فعل «نخوانده بود» و «ن» نهی در فعل «نخوان» / «می» در «میخوانم»و «میرفتم»
5. تکواژ گذراساز: «ان» در «گذراند»
6. شناسههای فعل: ( -َ م/ ی / -َ د/ یم / ید / -َ ند).
ج
به نام خدا
جزوۀ آموزشی با موضوع استفهام انکاری برای کلیۀ رشته ها
در خود آزمایی درس سوم ادبیات فارسی سال دوم ،از دانش آموزان خواسته شده است که استفهام انکاری را در متن درس مشخص کنند؛ در حالیکه پیشتر هیچگونه توضیحی داده نشده است و اغلب دانش آموزان با این اصطلاح آشنا نیستند. از این رو در این نوشتۀ کوتاه مبحث مورد نظر را برای یادگیری بهتر با ذکرنمونه های بیشتر توضیح داده ایم.
استفهام انکاری
در علم معانی از فصاحت و بلاغت ِکلام سخن به میان می آید . علما،فصاحت را روشنی و درستی کلام گرفته اند به طوری که کلام با قواعد دستوری و معنایی زبان مغایرت نداشته باشد و معنی ومفهومی را که نویسنده در ذهن دارد به مخاطب برساند.
بلاغت به کار بردن هنری زبان است به نحوی که بیشترین تأثیر را بر مخاطب بگذارد ؛ یعنی نویسنده از بین جملات هم معنی جمله ای را بر گزیندکه موثرتر باشد تا بتواند مخاطب را با احساس درونی خود همراه کند .لازمۀ بلاغت، فصاحت است .
هدف غایی نوشته های ادبی، تأثیر بر مخاطب است ونویسنده از تمام شگردهای خود استفاده می کند تا این تأثیر گذاری به غایت خود برسد . این شگردها در اصطلاح شیوه های بلاغی خوانده می شوند ؛ چون : تقدیم وتأخیر وحذف ارکان جمله ، ایجاز و اطناب ، استفاده از جمله های انشایی ( عاطفی ، امری و پرسشی )به جای جمله های صرفاً اخباری .
در علم معانی جمله ها به دو گونۀ خبری و انشایی تقسیم می شوند . جملۀ خبری جمله ای است که احتمال صدق و کذب در آن می رود ؛ یعنی سخن درست است یا نادرست ؛ مثال:
بلبلی خون دلی خورد و گلی حاصل کرد باد غیرت به صدش خار پریشان دل کرد
همان طور که می بینید می توان جمله ها را تکذیب کرد ؛ مثلأ چنین گفت: بلبل اصلأ رنجی نکشیده و گلی هم به دست نیاورده است .
ولی انشا سخنی را گویند که صدق و کذب نداشته باشد ؛ مثال :
آیا دوباره گیسوانم را //در باد شانه خواهم زد ؟آیا دوباره باغچه ها را بنفشه خواهم کاشت ؟// وشمعدانی را // در آسمان پشت پنجره خواهم گذاشت ؟ ( فروغ )
الهی سینه ایده آتش افروز در آن سینه دلی و آن دل همه سوز (وحشی بافقی )
می بینیم که در این نوع جمله ها اصولأ درست ونادرست بودن مطرح نیست. زیرا احساسات وعواطف درونی خود را بیان می کنیم و مضمون آنها اموری از قبیل امر و نهی، آرزو و پرسش است .
یکی از انواع شیوه های بلاغت استفاده از جملات پرسشی ( استفهام ) به جای جملات خبری است . غرض اصلی از پرسش طلب خبر است اما در حوزۀادبیات ، نه برای کسب خبر بلکه برای تأثیر بیشترکلام از جمله های پرسشی استفاده می شود و از مخاطب جوابی را نمی خواهند . مقصود اصلی آن است که مخاطب را به تفکر وتعمّق هرچه بیشتر در موضوع وادار کنند .در پرسش ادبی مقاصد متفاوتی از قبیل : نهی ، توبیخ ، تمنّا و آرزو ، طنز و تحقیر ، تعجّب و حیرت و ... نهفته است . دکترشمیسا در کتاب «معانی»جملات پرسشی را به 28 نوع تقسیم کرده است .برای جلوگیری از اطالۀ کلام و نیز مفید بودن مطلب ، برای دانش آموزان بحث خود را به استفهام انکاری و استفهام تقریری (تأکیدی )محدود می کنیم .
استفهام انکاری چیست؟ : استفهام در لغت یعنی طلب فهم ، سوال کردن و پرسیدن؛ و استفهام انکاری یعنی سؤال کردنی که جواب آن قرین به تکذیب و انکار باشد .
مثال : شب تاریک و بیم موج و گردابی چنین هایل کجا دانند حالِ ما سبکباران ساحلها؟ (حافظ)
مقصود شاعر این بوده که سبکباران ساحلها حال ما را به هیچ وجه نمیفهمند، این جملۀ خبری منفی را در قالب جملۀ پرسشی آورده و به دنبال تکذیب سؤال است. یا:
تو کز سرای طبیعت نمیروی بیرون کجا به کوی حقیقت گذر توانی کرد ؟ (سعدی)
یعنی: معلوم است که گذر نمیکنی، اصلاً و ابداً. جوابی که معمولاً در ذهن مخاطب برای این گونه سوال شعری شکل میگیرد، این است که: نه، چطور ممکن است؟ چنین چیزی امکان ندارد.
توجه : در استفهام انکاری پرسش به صورت مثبت مطرح می شود وجواب آن منفی است ؛ یعنی هدف نویسنده این است که خواننده را به رد سخن و مطلب وادار و او را با خود همراه و هم عقیده کند واگر جمله را به صورت خبری بیاوریم جمله ، منفی می شود ؛ مثلاً دو مثال بالا به این صورت در می آیند : سبکباران ساحلها حالِ ما را نمی دانند . به کوی حقیقت نمی توانی گذر بکنی .
به شهر تو شیر و نهنگ و پلنگ سوار اندر آیند هر سه به جنگ؟ معلوم است که سوار نمی آیند.
خلق چو مرغابیان زاده ز دریای جان کی کند این جا مقام مرغ کز آن بحر خاست؟
استفهام تأکیدی که دکتر شمیسا از آن به عنوان استفهام تقریری یاد می کند پرسشی است که مخاطب به درستی و صحت قول گوینده اقرار می کند . در این نوع پرسش، صورت سؤال منفی بیان می شود و جواب مثبت است؛یعنی با جواب بله مخاطب به درستی سخن اقرار می کنیم وتأکید می کنیم که حتماً چنین خواهد بود .
مثال : آیا نباید این کار را کرد (یعنی حتماً باید این کار را کرد )
آیا پایان همه مرگ نیست ؟ (یعنی حتماً پایان همه مرگ است)
ساقی سیم ساق من گر همه درد می دهد کیست که تن چو جامِ می جمله دهن نمی کند؟(حافظ)
پیاده ندیدی که جنگ آورد سر سر کشان زیر سنگ آورد ؟ (شاهنامه)
آیا از سرزمین تو بود که فرشتگان / سرودهای صلح و شادی را برای چوپانان خواندند؟
نه آیا باید شکر کنی که باز تو راکبی و او مرکوب؟ (سیرت مولانا ،زرین کوب)
منابع:
۱)معانی،دکترسیروس شمیسا ۲) معانی وبیان ، دکترجلیل تجلیل
متمم یکی از نقش های دستوری در زبان فارسی است . آن چه در ادامه مطلب می آید نکاتی است برای شناخت متمم فعل، متمم اسم و متمم قیدی.
متمّم اسم
یکی از مباحث دستوری کتاب زبان فارسی دبیرستان، متمّم اسم است.[1] از آنجایی که در کتاب درسی در خصوص این نوع متمّم توضیح کافی نیامده است، در این نوشتار به توضیح متمّم اسم و انواع آن پرداختهایم، امّا پیش از آن در خصوص دو متمّم دیگر یعنی متمّم فعل (= متمّم اجباری) و متمّم قیدی (= متمّم اختیاری) توضیح مختصری میدهیم سپس به بحث متمّم اسم میپردازیم.
۱ ) متمّم فعل (= متمّم اجباری):
این متمّم همانند نهاد، مفعول، مسند و فعل، جزء اجزای اصلی جمله است و با حذف آن جمله ناقص میشود. مثلاً جملههای: «دوستم مینازد. او پیوست. ایشان گرویدند.» از لحاظ معنایی ناقص هستند و نیاز به جزئی دارند که معنای جمله را کامل کند: دوستم به پدرش مینازد. او به دوستانش پیوست. ایشان به اسلام گرویدند.
واژهای که معنای این جملهها را کامل میکند، متمّم نام دارد. در برخی دستورهای سنّتی نیز این نوع متمّم را «مفعول با واسطه» یا «مفعول غیر صریح»[2] نامیدهاند. شمار فعلهای متمّمپذیر زیاد نیست. این نوع فعلها را میتوان به دو دستهی کلّی زیرتقسیم کرد:
الف) فعلهایی که علاوه بر نهاد به متمّم نیز نیاز دارند: (جملهی سه جزئی با متمّم)
این فعلها حرف یا حروف اضافهی مخصوص به خود دارند. (باید توجّه داشت که کاربرد امروزی این فعلها مورد نظر است نه شکل تاریخی آنها)
2) متمّم قیدی: (= اختیاری) آن دسته از قیدهایی هستند که به شکل متمّم ظاهر میشوند. حرف اضافه + گروه اسمی
مثال: دوستم دیروز صبح با اتوبوس از تهران به بابل آمد.
متمّم قیدی جزء اجزای اصلی جمله نیست و معمولاً در نمودار جمله نمایش داده نمیشود. متمّمهای قیدی را میتوان مانند قیدها از لحاظ معنی به اقسامی تقسیم کرد مانند:
- مکان: من در خانه ماندم.
- زمان: گیاهان در بهار میرویند.
- کیفیت: هوشنگ در خوبی نظیر ندارد.
- حالت: فرهاد موضوع را با خشم به من گفت.
- علّت: از ترس رنگش پرید.
- همراهی: با او به اصفهان رفتم.
و ...
تفاوت متمّمهای قیدی با متمّمهای فعل:
1) متمّم فعل با یک حرف اضافه به کار میرود ولی متمّم قیدی با چند حرف اضافه:
[متمم فعل ] : دوستم از من رنجید.
[ متمم قید]: دوستم از منزل آمد. دوستم به کتاب خانه آمد. دوستم با برادرش آمد.
نکته: «موارد انگشت شماری پیدا میشود که در آنها، فعل گذرا به متمّم دارای دو یا چند حرف اضافهی اختصاصی است؛ در این موارد گاهی حرفهای اضافه از نظر معنایی حدوداً هم ارز هستند. مانند:
ما با / علیه / برضدّ دشمنان آزادی میجنگیم.
منافع این طرح بر / به زیانهای آن میچربد.»[3]
یا اینکه معنای فعل با هر حرف اضافه تغییر میکند: آموختن از: یادگرفتن / آموختن به: یاد دادن
2) متمّم اجباری یکی است اما متمّم قیدی در جمله قابل افزایش است.
در هر ساعت پنج کشتی از تنگهی هرمز برای انتقال نفت میگذرد.
متمم قیدی متمم فعل متمم قیدی
3) متمّم فعل را نمیتوان از جمله حذف کرد زیرا فعل به آن نیاز دارد و مفهوم جمله ناقص میشود امّا متمّم قیدی را میتوان از جمله حذف کرد زیرا فعل جمله الزاماً به آن نیاز ندارد و مفهوم جمله نیز حفظ میشود.
دوستم به گروه ما پیوست. دوستم پیوست. با حذف متمّم فعل مفهوم جمله ناقص میشود.
دوستم بر روی صندلی نشست. دوستم نشست. با حذف متمّم قیدی نقصی در معنای جمله به وجود نمیآید.
3) ۳) متمّم اسم:
برخی اسمها برای کامل شدن معنای خود نیاز به اسم یا گروه اسمی دیگری دارند که به آن متمّم اسم میگویند. این متمّمها آنچنان با اسم همراهاند که گویی جزئی از آن هستند. متمّم اسم به همراه اسم خود(هسته) نقش یکپارچه و واحدی دارد و یک گروه اسمی محسوب میشود. مثال 1: رستم از جادوی زال تندرست گشت.
گروه اسمی «جادوی زال» متمّم اسم است و اسمی که در این جمله نیاز به متمّم دارد، مسند جمله یعنی «تندرست» است. بنابراین، این گروه اسمیِ مسند است که به متمّم نیازدارد تا معنایش کامل شود. همچنین باید توجّه داشت که گروه اسمی «جادوی زال» متمّم فعل نیست زیرا فعل این جمله «گشت»، اسنادی است و به مسند نیاز دارد نه به متمم (جملهی سه جزئی با مسند میسازد.) در نتیجه این جمله نمیتواند یک جملهی چهارجزئی با متمم و مسند باشد.
مثال 2: این آشنایی با علمای مختلف نام و آوازهی او را بلند میکرد.
گروه اسمی «این آشنایی» که در جایگاه نهاد قرار گرفته است، متمّم اسم گرفته.
اسمهایی که متمّم میگیرند همانند فعلهای متمّمپذیر یک حرف اضافهی مخصوص به خود دارند. آگاهی : از / حکومت: بر / ابلاغ:به / مخالفت: با و ...[5]
نکته: گروه اسمیای که متمّم اسم میگیرد، میتواند در جمله نقشهای متفاوتی بپذیرد که در این جا به اهمّ آنها اشاره میکنیم:
· متمّم نهاد: مبارزه با اعتیاد سرلوحهی کار دولت است.
· متمّم مفعول: وابستگی به بیگانگان را نمیپسندم.
· متمّم متمّم: مطلب را به عدهای از دوستانم گفتم.
· متمّم مسند: لحن مجمل التواریخ خالی از تحسین و تمجید نیست.
· متمّم مضافٌالیه: مسألهی هماهنگی با اعضای اصلی شرکت، در اولویت است.
· متمّم صوت (شبه جمله): برخی از شبهجملهها نیز متمّم میگیرند و معنایشان با آن کامل میشود. در این جا نیز یک حرف اضافه عامل پیوند میان شبه جمله و متمّم است:
افسوس بر عمر از دست رفته
آفرین بر شما
فریاد از این همه بیعدالتی
علاوه بر مواردی که برشمردیم، صفت و قید نیز برای تکمیل معنا به متمّم نیاز دارند این متمّم نیز به فعل وابسته نیست و جزء اجزای اصلی جمله محسوب نمیشود:
متمّم صفت
نثری زیباتر از تاریخ بیهقی سراغ دارید؟
انسان عاری از تعهد، یقیناً بیمسؤلیت است.
متمّم قید
قیدها نیز گاهی به متمّم نیاز دارند به ویژه هنگامی که از نوع قید تفضیلی باشند:
دوستم آهستهتر از ما میآمد.
مغولها پس از فتح ایران با تمدّنی وسیع و پیشرفته رو به رو شدند.
مقایسهی بین سه متمّم:
متمّم فعل جزء اجزای اصلی جمله است در حالی که متمّم اسم و متمّم قیدی جزء اجزای اصلی جمله نیستند. متمّم اسم با اینکه جزء اجزای اصلی جمله نیست، حذف آن به معنای جمله لطمه میزند (زیرا وابسته به یکی از اجزای اصلی جمله است.) در حالیکه حذف متمّم قیدی تغییری در معنای جمله به وجود نمیآورد. وجه اشتراک متمّم فعل و متمّم اسم در این است که اولاً: هیچکدام را نمیتوان از جمله حذف کرد، ثانیاً: فعل و اسمی که متمّم میپذیرد حرف اضافهی مخصوص به خود دارد.
برخی از اسمهای متممپذیر به همراه حرف اضافهی مخصوص آنها:
|
بازدید، برخوردار، بهره، بهرهمندی، بهرهوری، استقبال، استفاده، الهام، تنفّر، دعوت، حمایت، منظور، سپاسگزاری، اندکی، عدّهای، مقداری و ... |
|
آشنایی، آشتی، ارتباط، تفاوت، مباحثه، مجادله، مذاکره، مشاعره، معامله، وداع، همراهی، همکاری، هماهنگی و ... |
|
احاطه، اصرار، حکومت، تسلّط، تکیه، ترجیح، رحم و ... |
|
احترام، اشتغال، اصابت، اقدام، بستگی، توجّه، دعوت، تمایل، توسّل، شباهت، عادت، عشق، وفاداری و ... |
|
اجتهاد، مهارت، سود، سهم، مداومت، دقّت، بحث، سختگیری و ... |
نکته: برخی اسمها با دو حرف اضافه [ متفاوت ] به کار میروند مانند: |
سود (از، در) / دعوت (از، به) / قرض (از، به) / تقسیم (به، بر) / اطمینان (به، از)/ دیدار (از، با) و ... |
و برخی با سه حرف اضافه: |
ایراد گرفتن (بر، به، از) |
1) زبان فارسی، راهبردهای یاددهی – یادگیری، ج 1، غلامرضا عمرانی، هامون سبطی، تهران، اندیشه سازان، چاپ اوّل، 1381.
2) زبان فارسی، راهبردهای یاددهی – یادگیری، ج 2، غلامرضا عمرانی، هامون سبطی، تهران، اندیشه سازان، چاپ اوّل، 1384.
3) رشد ادب فارسی، شمارههای 49، 52 و 53.
1- زبان فارسی (2)، چاپ 82، ص 20 و زبان فارسی (3)، چاپ 83، ص 121.
2- دستور زبان فارسی، دکتر عبدالرسول خیامپور، تبریز، کتابفروشی تهران، چاپ هشتم، ص 42.
3- زبان فارسی، راهبردهای یاد دهی- یادگیری، غلامرضا عمرانی، هامون سبطی ج 2، ص 219.
4- در عربی شبه فعل به کلمههایی گفته میشود که اسم مشتق باشند؛ یعنی، اسم فاعل، اسم مفعول، صفت مشبّهّه و ....