نشر ادب


فرزانه عبداللهی http:// abdollahi-f.blog.ir

طبقه بندی موضوعی
محبوب ترین مطالب
نویسندگان

۹ مطلب در اسفند ۱۳۹۲ ثبت شده است

شناخت فعل

یکی از دشوارترین و بحث برانگیزترین مباحث دستور زبان فارسی مقطع دبیرستان، بازشناسی ساختمان افعال است، این دشواری در بین همکاران دلایل متعددی دارد، از آن جمله، به جرئت می­توان ادعا کرد که این پدیده معمولا ریشه در تداعی یادگیری­های قبلی دارد که براساس دستور سنتی است، به این معنی که ذهن و سواد اغلب دبیران با آموزه­های دستور سنتی بیشتر مأنوس­تر است، بنابراین در تدریس مطالب جدید نیز سعی می­کنند که طبق همان نظریات راهی برای حل این مشکل بگشایند. برای چنین کسی که در دوران دانشجویی عبارت­هایی مثل زمین خورد، پراکنده ساخت، ناله کرد، لخت کرد و .... (انوری و احمدی گیوی 1375:ج2 ص23) را به صورت فعل مرکب یاد گرفته، دشوار می­نماید که در تدریس خود نظری متفاوت با آن داشته باشد. دلیل دیگر این مشکل، عدم توجه به نظام معنایی زبان است، با وجود  اینکه در کتب زبان فارسی سوم دبیرستان، درسی با همین عنوان گنجانده شده است، اما پیوند این درس که جزء دروس زبان­شناسی است با بررسی ساختمان افعال که درسی دستوری است، چندان  تأکید  نشده است.

  یکی از فعال­ترین و پرکاربرد­ترین افعال فارسی فعل "کردن" است که در جمله­های مختلف معانی مختلفی نیز می­گیرد و این تنوع معانی باعث می­شود که از لحاظ دستوری نیز کارکردهای مختلفی داشته باشد  در این مقاله ساختمان فعل ساده­ۀ "کردن" بر اساس دستور جدید و با توجه به نظام معنایی زبان  بررسی کرده ایم و نمونه هایی از کتب سنتی و جدید نیز آورده ایم، هرچند که این فعل امروزه ممکن است در معانی سنتی اصلا کاربرد نداشته باشد یا محدود به گویش­های محلی باشد، با این وجود ، توجه به معنای آن به راحتی می تواند اجزای جمله و نقش آن­ها را مشخص نماید.

دسته بندی ویژگی گذر فعل ساده­ی "کردن" با توجه به معانی مختلف آن:

الف-گذرا به مفعول: این فعل اگر در یکی از معانی زیر به کار رود، گذرا به مفعول خواهد بود:

1- ساختن، درست کردن، ترتیب دادن: و خنب نبیدشان از چوب است و مرد بود که هر سال از آن صد خنب کند.  (حدودالعالم)

- از دریا، صحرا و از جیحون، هامون کرده است.        (سندبادنامه)

2-     بنا کردن، بنا نهادن، پی افکندن:

- بر دجله پلی است از کشتی­ها کرده       (حدودالعالم)  

- به ابوصادق در نیشابور گفته­بود که مدرسه­ای خواهد کرد سخت به تکلف.        (تاریخ بیهقی)

3-     درست کردن، دوختن:                                               

- یارم خبر آمد که یکی توبان کرده است      مر خفتن شب را ز دبیقی نکو و پاک     (منجیک)

4-      بافتن، درست کردن:- از وی دیباهای بسیار خیزد و دیبای پرده­ی مکه آنجا کنند.        (حدودالعالم)

5- مهیا ساختن، تهیه دیدن، آماده کردن، حاضر آوردن، ترتیب دادن:

- ز هرگونه از مرغ و از چارپای         خورش کرد و آورد یک یک به جای       (فردوسی)

6-  خلق کردن، آفریدن:

- چنان کرد یزدان تن آدمی       که بر دارد او سختی و خرمی    (ابوشکور)

7- تألیف کردن، تصنیف کردن:

- تاریخ­ها دیده­ام که پیش از من کرده­اند پادشاهان گذشته را خدمتکاران ایشان.  (تاریخ بیهقی)

8- ساختن، سرودن:

- و حدیث رستم بر آن جمله است که بوالقاسم فردوسی شاهنامه به شعر کرد و به نام سلطان محمود کرد.   (تاریخ سیستان)

9- به جای آوردن، انجام دادن، گزاردن، ادا کردن:

- آنچه مرا دست داد به مقدار دانش خویش کردم.      (تاریخ بیهقی)

- نماز پیش و دیگر بکرد به جمع         (تفسیر ابوالفتوح)

- این مردکه­ی ... کدام شوهری برای من، کدام پدری برای بچه­هایش کرده؟  (کوچه­ی بن بست112)

10- به کار آوردن، به کار بستن:

ناکرده هیچ مشک، همه ساله مشکبوی         (کسایی)

11- در سر کاری کردن، نهادن ، از دست دادن:

- حافظ افتادگی از دست مده زآنکه حسود      عرض مال و دل و دین در سر مغروری کرد        (حافظ)

12-) آرمیدن، جماع کردن، مباشرت کردن، نزدیکی کردن

13 جای دادن، داخل کردن:

- کاز زمین کنده باشد که چارپایان را آنجا کنند         (فرهنگ اسدی نخجوانی)

14- ریختن ، داخل کردن:     - کنم زهر با می به جام اندرون           از آن به کجا دست یازم به خون       (فردوسی)

15- افروختن:       

- و به حوالی شهر تل­هاست از خاکستر و گویند که از آن آتش است که نمرود کرد که پیغمبر را (ص) بسوزد          (حدودالعالم)

16- برپا داشتن:

- در آنجا عیدی کرد که اقرار دادند که چنان عید هیچ ملک نکرده است. (تاریخ بیهقی)

 17 پیاپی گفتن، تکرار کردن: 

- حضرت یعقوب آنقدر اشک ریخت و یوسف یوسف کرد تا چشمهایش کور شد.   (دخیل بر پنجره 34)

- بیدلی در همه احوال خدا با او بود       او نمی دیدش و از دور خدایا می کرد     (حافظ)

18- پیدا کردن(حالت یا وضع جدیدی در تن خود) :    

- حبیب آقا خیلی گنده است. وقتی ماه جبین خانم آبستن شده بود دل کرده بود اندازه­ی دل حبیب آقا       (دخیل بر پنجره43)

ب) گذرا به مفعول و متمم: اگر "فعل کرد" در یکی از معانی زیر به کار رود جملات چهار جزیی با مفعول و متمم خواهد ساخت:

1- بر سر چیزی کردن، از آن آویختن، بر آن بستن، بر آن قرار دادن:

- همان کاوه آن بر سر نیزه کرد            همانگه ز بازار برخاست گرد         (فردوسی)

- این النگوها که به دستت کرده ای مال صغیر است.         (زنده به گور98)

2 مالیدن، سودن، کشیدن:

- روی تو را به غالیه کردن چه حاجت است     او را چنانکه هست بدو دست باز دار       (فرخی)

3- گماشتن:

- نگاهبانان بر آن کردندی تا بگاه رفتن.           (تاریخ سیستان)

4- مقرر داشتن، تعیین کردن، اختصاص دادن، مختص ساختن:

- سر نامه کردم ثنای ورا        بزرگی و آیین و رای ورا            (فردوسی)

5- صرف کردن:     

- نفقات و جامه کردند غربا را{از خراج}     (تاریخ سیستان)

6-  قرار دادن، گذاردن، نهادن ، تعبیه کردن، نصب کردن، وارد کردن(کسی را یا چیزی را در جایی):

- تا وقتی که سلطان را بر آن لشکری خشم آمد و در چاهی کرد.   (گلستان)

- مادرم مچ دستم را گرفت و به زور مرا کرد زیر کرسی."         (شب عروسی50)

7- بر دار کردن، از دار آویختن:

- و از آن اسیران و مفسدان دو قویتر بودند بر دار کردند.       (تاریخ بیهقی)

8- برگرداندن، تغییر جهت دادن(عضوی از تن خود را به سویی):        

- رویت را بکن آن طرف، می خواهم لباس عوض کنم."   (بوبول50)

ج) گذرا به مفعول و مسند:

1- منصوب ساختن:        

- یزید بشرالحواری را امیر شهر کرد.          (تاریخ سیستان)

2- گذراندن و سپری کردن، رساندن (وقتی را به وقتی):   

- بعد از گم شدن دخترش هر چه گشته بود به جایی نرسیده بود و مأیوس روز را شب و شب را روز می کرد.     (افسانه­ها 87)

3- مبدل کردن(چیزی را به چیز دیگر)، درآوردن(وضع چیزی یا کسی را به وضع دیگر)، تربیت کردن یا ساختن(کسی را):  

-  قهوه خانه­ی دایی علی را کرده قمارخانه."     (درازنای شب27)

د) گذرا به متمم:

1- مبتلا شدن(به مرضی) - از آن سرانه به بعد، عصمت کزاز کرد (علویه خانم13)

- از سوز سرما سینه پهلو کرد.       (سه قطره41)

2- اشتغال داشتن(به شغلی): دو سال پیش، سه جا معلمی می کردم، ماهی هشت تومان در می­آوردم.  (سه قطره152)

 

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۰ اسفند ۹۲ ، ۱۷:۵۷
فرزانه عبداللهی

جزوه آموزشی با موضوع تکواژ

تکواژ: کوچکترین واحد معنادار یا معناساز زبان و متشکل از یک یا چند واج است. تکواژها به دو دستة آزاد و وابسته تقسیم میشود.

1. تکواژ آزاد: تکواژی است که به تنهایی معنا و کاربرد مستقل دارد. و خود بر دو نوع است: تکواژ آزاد قاموسی و تکواژ آزاد دستوری.

الف) تکواژ آزاد قاموسی: تکواژهایی هستند که فهرستی باز و نامحدود را تشکیل میدهند و در طول زمان ممکن است از آنها کاسته یا به آنها افزوده شود اما هر نوع کم یا زیاد شدن آنها تأثیری در ساختمان کلی زبان ندارد. این تکواژها معمولاً بهتنهایی به صورت واژة ساده بهکار میروند. چهار دستة تکواژهای پایة فعل، اسم، صفت و قید تکواژهای قاموسی هستند. تکواژ با یکی از شرایط زیر، قاموسی نامیده میشود:

1. بهتنهایی بهصورت واژة ساده بهکار میرود. این تکواژها غیرفعلی ا ند. مانند: کتاب/ خانه/ آب/ خوب/ بد/ گرم/ و...

2. پایة واژه را در واژة فعل یا واژة غیرساده تشکیل میدهد. این دسته، تکواژهای پایة فعلی هستند که به همراه تکواژهای دیگر واژة فعل یا واژة غیرفعل (اسم و صفت و...) را میسازند؛ مانند: سوز (مثلاً در «میسوزد») ساز مثلاً در «میسازد» و «سازش» / خوان (مثلاً در «خوانا)») / جو (مثلاً در «جوینده») و...

تکواژهای قاموسی بسیارند و فهرستی بازدارند، اما بسامد آنها در متن کمتر از تکواژهای دستوری است. از آنجا که این تکواژها معمولاً مدخل کتابهای قاموس زبان را تشکیل میدهند، تکواژهای قاموسی خوانده میشوند.

ب) تکواژ آزاد دستوری: اگر تکواژ به صورت واژه بهکار رود اما پایة واژه در واژههای فعل یا غیرفعل نباشد، تکواژ دستوری نامیده میشود. تعداد این تکواژها کم است و فهرست بستهای دارند اما بسامد آنها در متن بیشتر از تکواژهای قاموسی است و هرگونه تغییری در تعداد آنها - یعنی کاهش یا افزایش شمار تکواژهای دستوری - به همان میزان موجب تغییر در زبان میشود.

از آنجا که این نوع تکواژ جایگاه دستوری یا نقش گروههای مربوطه یا رابطة دستوری خاصی را در جمله نشان میدهد، تکواژ دستوری یا نقشی نامیده میشود. تکواژهای دستوری از این قرارند:

1. ضمایر (من/ تو/ او / وی/ ما/ شما/ ایشان/ آنها، خود، خویشتن و ...) (که به مفاهیم دستوری شخص و شمار اشاره دارند.)

2. حروف اضافه (که بیانگر رابطة دستوری متمم هستند): در/ از / به / برای / بر/ با/ جز/ و ...

3. حرفهای ربط (که جملههای اصلی یا همپایه را به یکدیگر مربوط میسازند یا با مفهوم دستوری خاص، جملة وابسته را به جملة اصلی متصل میکنند)؛ این حروف بر دو گونهاند:

الف- حرف ربط واستهساز: که / چون / اگر/ تا / زیرا/ و ... مثلاً: بیا تا گل برافشانیم

ب- حروف ربط همپایهساز: یا/ و / اما / لیکن / و... مثلاً در عبارت: کودک به اتاق آمد و خوابید.

4. نقش نمای مفعولی «را» که بیانگر نقش مفعول است؛ مثلاً در عبارت: «فردوسی شاهنامه را در سی سال سرود».

5. نقش نمای اضافه که بیانگر نقش مضافالیه در ترکیبات اضافی است؛ مانند «درختِ کاج» و نقش صفت در ترکیبات وصفی مانند: «کودکِ باهوش است».

6. واو عطف، واو مباینت و واو معیت: بوستان و گلستان، مسلمان و دروغ؟، گفتم: من و طالع نگونسارم.

7. نقش نماهای منادا که عبارتاند از: یا/ ای/ یا / الف در آخر اسم.

 

2. تکواژ وابسته: تکواژی که معنا و کاربرد مستقل ندارد و در ساختمان واژههای دیگر بهکار میرود. تکواژ وابسته به دو دسته تقسیم میشود: تکواژ وابستة اشتقاقی و تکواژ وابستة تصریفی.

الف) تکواژ وابستة اشتقاقی: اگر تکواژ پیش یا پس از پایة واژگانی فعل یا غیرفعل بهکار رود و واژة دیگری بسازد، به آن تکواژ اشتقاقی میگویند. مانند: / بان/ درباغبان،/ گار/ در آموزگار، / کده/ در بتکده، / ه/ در دهانه، / ی/ در آسمانی، / ن در نشکن، مثلاً لیوان نشکن/ ب در بخرد = خردمند/ مند/ در کارمند،/ -ِ ش/ در آموزش، / ار/ در رفتار، گی/ در خانگی، /گر/ در آهنگر، / گری/ در موذیگری، / هم/ در همکلاس، / ان/ در خندان، / انه/ در صبحانه، / گانه/ در دو گانه، / ستان/ در لرستان، / دان/ در نمکدان، / گاه/ در خوابگاه، / ناک/ در نمناک، / وار/ در سوگوار، / واره/ در گوشواره، /گین/ در شرمگین، /ینه/ در پشمینه، / ین/ در زرین، / -َ ک/ در زردک، / یّه/ در ترکیّه، / چی / در قهوهچی، / نده/ در رونده، / ا/ در جویا، چه/ در دریاچه، / یّت/ در وضعیّت، / ن/ در اول نشکن (مثلاً لیوان نشکن)، / نا/ در ناشناس، / بی/ در بیادب، / با/ در باهنر، / زار / در گلزار/ ان فاعلی مثل خواهان/ ان نسبت مثل بابکان/ ...

تکواژ اشتقاقی دو ویژگی عمده دارد:

1. در مقایسه با پایة واژه که به همراه آن بهکار میرود، دسته یا مقولة دستوری واژة ساخته شده را به شرح زیر متفاوت میسازد:

الف) پایة واژگانی فعل + تکواژ اشتقاقی اسم

(دان + -ِ ش دانش)

ب) پایة واژگانی فعل + تکواژ اشتقاقی صفت

(بین + ا بینا)

پ) پایة واژگانی اسم + تکواژ اشتقاقی صفت

(زن +انه  زنانه)

ت) پایة واژگانی صفت + تکواژ اشتقاقی اسم

(رها + ی  رهایی)

تنها در مورد زیر تغییر از اسم ذات به معنی است و مصداق کامل تغییر مقوله نمیتواند باشد.

ث) پایة واژگانی اسم + تکواژ اشتقاقی اسم

(کار + مند کارمند)

2. با همة پایههای واژگانی از یک مقوله بهکار نمیرود؛ مثلاً پسوند «- ِش» با «دان» بهصورت زیر بهکار میرود:

دان (بن فعل) + -ِ ش = دانش

اما با دانست از همان مقوله بهکار نمیرود ( دانست + -ِ ش = دانستش)

  

ب) تکواژ وابستة تصریفی: تکواژی که پایة واژگانی کلمات را تغییر نمیدهد بلکه آنها را برای بهکار رفتن در نحو جمله آماده میکند، تکواژ تصریفی میگویند. تکواژهای تصریفی دارای دو ویژگی زیرند:

1. بدون استثنا برای همة واژههای یک دسته یا مقولة دستوری بهطور یکسان و فعال بهکار میروند؛ مثلاً نشانة جمع «ها» برای همة اسمها یکسان بهکار میرود.

2. مقولة دستوری واژة ساخته شده را نسبت به پایة واژه تغییر نمیدهد.

کتاب (اسم) + ها = کتابها (اسم)

با این بیان، تکواژهای زیر تصریفی هستند:

1. نشانههای جمع: ها/ ان/ ات / گان/ یان/ ون/ ین

2. نشانة نکره: «ی» در «کتابی» در جملة «کتابی خریدم»

3. نشانة «تر و ترین» در کلمات «خوبتر» و «بهترین»

4. پیشوندهای فعل: «ب» در «بخوان» فعل امر و مضارع التزامی «برود» / «ن» نفی در فعل «نخوانده بود» و «ن» نهی در فعل «نخوان» / «می» در «میخوانم»و «میرفتم»

5. تکواژ گذراساز: «ان» در «گذراند»

6. شناسههای فعل: ( -َ م/ ی / -َ د/ یم / ید / -َ ند).

 

 

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۰ اسفند ۹۲ ، ۱۷:۳۷
فرزانه عبداللهی

ج

                                                                      به نام خدا           

جزوۀ آموزشی با موضوع استفهام انکاری برای کلیۀ رشته ها

در خود آزمایی درس سوم ادبیات فارسی سال دوم ،از دانش آموزان خواسته شده است که استفهام انکاری را در متن درس مشخص کنند؛ در حالیکه پیشتر هیچگونه توضیحی داده نشده است و اغلب دانش آموزان با این اصطلاح آشنا نیستند. از این رو در این نوشتۀ کوتاه مبحث مورد نظر را برای یادگیری بهتر با ذکرنمونه های بیشتر توضیح داده ایم.

استفهام انکاری

در علم معانی از فصاحت و بلاغت ِکلام سخن به میان می آید . علما،فصاحت را روشنی و درستی کلام گرفته اند به طوری که کلام با قواعد دستوری و معنایی زبان مغایرت نداشته باشد و معنی ومفهومی را که نویسنده در ذهن دارد به مخاطب برساند.

   بلاغت به کار بردن هنری زبان است به نحوی که بیشترین تأثیر را بر مخاطب بگذارد ؛ یعنی نویسنده از بین جملات هم معنی جمله ای را بر گزیندکه موثرتر باشد تا بتواند مخاطب را با احساس درونی خود همراه کند .لازمۀ بلاغت، فصاحت است .

   هدف غایی نوشته های ادبی، تأثیر بر مخاطب است ونویسنده از تمام شگردهای خود استفاده می کند تا این تأثیر گذاری به غایت خود برسد . این شگردها در اصطلاح شیوه های بلاغی خوانده می شوند ؛ چون : تقدیم وتأخیر وحذف ارکان جمله ، ایجاز و اطناب ، استفاده از جمله های انشایی ( عاطفی ، امری و پرسشی )به جای جمله های صرفاً اخباری .

   در علم معانی جمله ها به دو گونۀ خبری و انشایی تقسیم می شوند . جملۀ خبری جمله ای است که احتمال صدق و کذب در آن می رود ؛ یعنی سخن درست است یا نادرست ؛ مثال:

        بلبلی خون دلی خورد و گلی حاصل کرد        باد غیرت به صدش خار پریشان دل کرد

همان طور که می بینید می توان جمله ها را تکذیب کرد ؛ مثلأ چنین گفت: بلبل اصلأ رنجی نکشیده و گلی هم به دست نیاورده است .

ولی انشا سخنی را گویند که صدق و کذب نداشته باشد ؛ مثال :

آیا دوباره گیسوانم را //در باد شانه خواهم زد ؟آیا دوباره باغچه ها را بنفشه خواهم کاشت ؟// وشمعدانی را // در آسمان پشت پنجره خواهم گذاشت ؟ ( فروغ )

        الهی سینه ایده آتش افروز       در آن سینه دلی و آن دل همه سوز (وحشی بافقی )

  می بینیم که در این نوع جمله ها اصولأ درست ونادرست بودن مطرح نیست. زیرا احساسات وعواطف درونی خود را بیان می کنیم و مضمون آنها اموری از قبیل امر و نهی، آرزو و پرسش است .

   یکی از انواع شیوه های بلاغت استفاده از جملات پرسشی ( استفهام ) به جای جملات خبری است . غرض اصلی از پرسش طلب خبر است اما در حوزۀادبیات ، نه برای کسب خبر بلکه برای تأثیر بیشترکلام از جمله های پرسشی استفاده می شود و از مخاطب جوابی را نمی خواهند . مقصود اصلی آن است که مخاطب را به تفکر وتعمّق هرچه بیشتر در موضوع وادار کنند .در پرسش ادبی مقاصد متفاوتی از قبیل : نهی ، توبیخ ، تمنّا و آرزو ، طنز و تحقیر ، تعجّب و حیرت و ... نهفته است . دکترشمیسا در کتاب «معانی»جملات پرسشی را به 28 نوع تقسیم کرده است .برای جلوگیری از اطالۀ کلام و نیز مفید بودن مطلب ، برای دانش آموزان بحث خود را به استفهام انکاری و استفهام تقریری (تأکیدی )محدود می کنیم .

استفهام انکاری چیست؟ : استفهام در لغت یعنی طلب فهم ، سوال کردن و پرسیدن؛ و استفهام انکاری یعنی سؤال کردنی که جواب آن قرین به تکذیب و انکار باشد .

        مثال : شب تاریک و بیم موج و گردابی چنین هایل        کجا دانند حالِ ما سبکباران ساحل‌ها؟ (حافظ)

مقصود شاعر این بوده که سبکباران ساحل‌ها حال ما را به هیچ وجه نمی‌فهمند، این جملۀ خبری منفی را در قالب جملۀ پرسشی آورده و به دنبال تکذیب سؤال است. یا:

     تو کز سرای طبیعت نمی‌روی بیرون          کجا به کوی حقیقت گذر توانی کرد ؟ (سعدی)

    یعنی: معلوم است که گذر نمی‌کنی، اصلاً و ابداً. جوابی که معمولاً در ذهن مخاطب برای این گونه سوال شعری شکل می‌گیرد، این است که: نه، چطور ممکن است؟ چنین چیزی امکان ندارد.

    توجه : در استفهام انکاری پرسش به صورت مثبت مطرح می شود وجواب آن منفی است ؛ یعنی هدف نویسنده این است که خواننده را به رد سخن و مطلب وادار و او را با خود همراه و هم عقیده کند واگر جمله را به صورت خبری بیاوریم جمله ، منفی می شود ؛ مثلاً دو مثال بالا به این صورت در می آیند :        سبکباران ساحل‌ها حالِ ما را نمی دانند .       به کوی حقیقت نمی توانی گذر بکنی .

      به شهر تو شیر و نهنگ و پلنگ      سوار اندر آیند هر سه به جنگ؟    معلوم است که سوار نمی آیند.

    خلق چو مرغابیان زاده ز دریای جان       کی کند این جا مقام مرغ کز آن بحر خاست؟

استفهام تأکیدی که دکتر شمیسا از آن به عنوان استفهام تقریری یاد می کند پرسشی است که مخاطب به درستی و صحت قول گوینده اقرار می کند . در این نوع پرسش، صورت سؤال منفی بیان می شود و جواب مثبت است؛یعنی با جواب بله مخاطب به درستی سخن اقرار می کنیم وتأکید می کنیم که حتماً چنین خواهد بود .

مثال : آیا نباید این کار را کرد (یعنی حتماً باید این کار را کرد )

آیا پایان همه مرگ نیست ؟ (یعنی حتماً پایان همه مرگ است)

ساقی سیم ساق من گر همه درد می دهد         کیست که تن چو جامِ می جمله دهن نمی کند؟(حافظ)

   پیاده ندیدی که جنگ آورد                          سر سر کشان زیر سنگ آورد ؟ (شاهنامه)

آیا از سرزمین تو بود که فرشتگان / سرودهای صلح و شادی را برای چوپانان خواندند؟

نه آیا باید شکر کنی که باز تو راکبی و او مرکوب؟ (سیرت مولانا ،زرین کوب)

   منابع:

   ۱)معانی،دکترسیروس شمیسا      ۲) معانی وبیان ، دکترجلیل تجلیل                                                           

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۰ اسفند ۹۲ ، ۱۷:۳۲
فرزانه عبداللهی

متمم اسم

متمم یکی از نقش های دستوری در زبان فارسی است . آن چه در ادامه مطلب می آید نکاتی است برای شناخت متمم فعل، متمم اسم و متمم قیدی.

متمّم اسم

یکی از مباحث دستوری کتاب زبان فارسی دبیرستان، متمّم اسم است.[1] از آن‌جایی که در کتاب درسی در خصوص این نوع متمّم توضیح کافی نیامده است، در این نوشتار به توضیح متمّم اسم و انواع آن پرداخته‌ایم، امّا پیش از آن در خصوص دو متمّم دیگر یعنی متمّم فعل (= متمّم اجباری) و متمّم قیدی (= متمّم اختیاری) توضیح مختصری می‌دهیم سپس به بحث متمّم اسم می‌پردازیم.

۱ ) متمّم فعل (= متمّم اجباری):

   این متمّم همانند نهاد، مفعول، مسند و فعل، جزء اجزای اصلی جمله است و با حذف آن جمله ناقص می‌شود. مثلاً جمله‌های: «دوستم می‌نازد. او پیوست. ایشان گرویدند.» از لحاظ معنایی ناقص هستند و نیاز به جزئی دارند که معنای جمله را کامل کند:   دوستم به پدرش می‌نازد. او به دوستانش پیوست. ایشان به اسلام گرویدند.

    واژه‌ای که معنای این جمله‌ها را کامل می‌کند، متمّم نام دارد. در برخی دستورهای سنّتی نیز این نوع متمّم را «مفعول با واسطه» یا «مفعول غیر صریح»[2] نامیده‌اند. شمار فعل‌های متمّم‌پذیر زیاد نیست. این نوع فعل‌ها را می‌توان به دو دسته‌ی کلّی زیرتقسیم کرد:

الف) فعل‌هایی که علاوه بر نهاد به متمّم نیز نیاز دارند: (جمله‌ی سه جزئی با متمّم)

این فعل‌ها حرف یا حروف اضافه‌ی مخصوص به خود دارند. (باید توجّه داشت که کاربرد امروزی این فعل‌ها مورد نظر است نه شکل تاریخی آن‌ها)

2) متمّم قیدی: (= اختیاری)  آن دسته از قیدهایی هستند که به شکل متمّم ظاهر می‌شوند. حرف اضافه + گروه اسمی

مثال: دوستم دیروز صبح با اتوبوس از تهران به بابل آمد.

متمّم قیدی جزء اجزای اصلی جمله نیست و معمولاً در نمودار جمله نمایش داده نمی‌شود. متمّم‌های قیدی را می‌توان مانند قیدها از لحاظ معنی به اقسامی تقسیم کرد مانند:

- مکان: من در خانه ماندم.

- زمان: گیاهان در بهار می‌رویند.

- کیفیت: هوشنگ در خوبی نظیر ندارد.

- حالت: فرهاد موضوع را با خشم به من گفت.

- علّت: از ترس رنگش پرید.

- همراهی: با او به اصفهان رفتم.

و ...

تفاوت متمّم‌های قیدی با متمّم‌های فعل:

1) متمّم فعل با یک حرف اضافه به کار می‌رود ولی متمّم قیدی با چند حرف اضافه:

[متمم فعل ] : دوستم از من رنجید.

[ متمم قید]: دوستم از منزل آمد. دوستم به کتاب خانه آمد. دوستم با برادرش آمد.

نکته: «موارد انگشت شماری پیدا می‌شود که در آن‌ها، فعل گذرا به متمّم دارای دو یا چند حرف اضافه‌ی اختصاصی است؛ در این موارد گاهی حرف‌های اضافه از نظر معنایی حدوداً هم ارز هستند. مانند:

ما با / علیه / برضدّ دشمنان آزادی می‌جنگیم.

منافع این طرح بر / به زیان‌های آن می‌چربد.»[3]

یا اینکه معنای فعل با هر حرف اضافه تغییر می‌کند: آموختن از: یادگرفتن / آموختن به: یاد دادن

2) متمّم اجباری یکی است اما متمّم قیدی در جمله قابل افزایش است.

در هر ساعت پنج کشتی از تنگه‌ی هرمز برای انتقال نفت می‌گذرد.

متمم قیدی متمم فعل متمم قیدی

3) متمّم فعل را نمی‌توان از جمله حذف کرد زیرا فعل به آن نیاز دارد و مفهوم جمله ناقص می‌شود امّا متمّم قیدی را می‌توان از جمله حذف کرد زیرا فعل جمله الزاماً به آن نیاز ندارد و مفهوم جمله نیز حفظ می‌شود.

دوستم به گروه ما پیوست. دوستم پیوست. با حذف متمّم فعل مفهوم جمله ناقص می‌شود.

دوستم بر روی صندلی نشست. دوستم نشست. با حذف متمّم قیدی نقصی در معنای جمله به وجود نمی‌آید.

3) ۳) متمّم اسم:

برخی اسم‌ها برای کامل شدن معنای خود نیاز به اسم یا گروه اسمی دیگری دارند که به آن متمّم اسم می‌گویند. این متمّم‌ها آن‌چنان با اسم همراه‌اند که گویی جزئی از آن هستند. متمّم اسم به همراه اسم خود(هسته) نقش یکپارچه و واحدی دارد و یک گروه اسمی محسوب می‌شود. مثال 1: رستم از جادوی زال تندرست گشت.

گروه اسمی «جادوی زال» متمّم اسم است و اسمی که در این جمله نیاز به متمّم دارد، مسند جمله یعنی «تندرست» است. بنابراین، این گروه اسمیِ مسند است که به متمّم نیازدارد تا معنایش کامل شود. همچنین باید توجّه داشت که گروه اسمی «جادوی زال» متمّم فعل نیست زیرا فعل این جمله «گشت»، اسنادی است و به مسند نیاز دارد نه به متمم (جمله‌ی سه جزئی با مسند می‌سازد.) در نتیجه این جمله نمی‌تواند یک جمله‌ی چهارجزئی با متمم و مسند باشد.

مثال 2: این آشنایی با علمای مختلف نام و آوازه‌ی او را بلند می‌کرد.

گروه اسمی «این آشنایی» که در جایگاه نهاد قرار گرفته است، متمّم اسم گرفته.

اسم‌هایی که متمّم می‌گیرند همانند فعل‌های متمّم‌پذیر یک حرف اضافه‌ی مخصوص به خود دارند. آگاهی : از / حکومت: بر / ابلاغ:‌‌به / مخالفت: با و ...[5]

نکته: گروه اسمی‌ای که متمّم اسم می‌گیرد، می‌تواند در جمله نقش‌های متفاوتی بپذیرد که در این جا به اهمّ آن‌ها اشاره می‌کنیم:

· متمّم نهاد: مبارزه با اعتیاد سرلوحه‌ی کار دولت است.

· متمّم مفعول: وابستگی به بیگانگان را نمی‌پسندم.

· متمّم متمّم: مطلب را به عده‌ای از دوستانم گفتم.

· متمّم مسند: لحن مجمل التواریخ خالی از تحسین و تمجید نیست.

· متمّم مضافٌ‌‌الیه: مسأله‌ی هماهنگی با اعضای اصلی شرکت، در اولویت است.

· متمّم صوت (شبه جمله): برخی از شبه‌جمله‌ها نیز متمّم می‌گیرند و معنایشان با آن کامل می‌شود. در این جا نیز یک حرف اضافه عامل پیوند میان شبه جمله و متمّم است:

افسوس بر عمر از دست رفته

آفرین بر شما

فریاد از این همه بی‌عدالتی

علاوه بر مواردی که برشمردیم، صفت و قید نیز برای تکمیل معنا به متمّم نیاز دارند این متمّم نیز به فعل وابسته نیست و جزء اجزای اصلی جمله محسوب نمی‌شود:

متمّم صفت

نثری زیباتر از تاریخ بیهقی سراغ دارید؟

انسان عاری از تعهد، یقیناً بی‌مسؤلیت است.

متمّم قید

قیدها نیز گاهی به متمّم نیاز دارند به ویژه هنگامی که از نوع قید تفضیلی باشند:

دوستم آهسته‌تر از ما می‌آمد.

مغول‌ها پس از فتح ایران با تمدّنی وسیع و پیشرفته رو به رو شدند.

مقایسه‌ی بین سه متمّم:

متمّم فعل جزء اجزای اصلی جمله است در حالی که متمّم اسم و متمّم قیدی جزء اجزای اصلی جمله نیستند. متمّم اسم با اینکه جزء اجزای اصلی جمله نیست، حذف آن به معنای جمله لطمه می‌زند (زیرا وابسته به یکی از اجزای اصلی جمله است.) در حالی‌که حذف متمّم قیدی تغییری در معنای جمله به وجود نمی‌آورد. وجه اشتراک متمّم فعل و متمّم اسم در این است که اولاً: هیچ‌کدام را نمی‌توان از جمله حذف کرد، ثانیاً: فعل و اسمی که متمّم می‌پذیرد حرف اضافه‌ی مخصوص به خود دارد.

برخی از اسم‌های متمم‌پذیر به همراه حرف اضافه‌ی مخصوص آن‌ها:

  • اسم‌‌هایی که با حرف اضافه‌ی «از» به کار می‌روند:

بازدید، برخوردار، بهره، بهره‌مندی، بهره‌وری، استقبال، استفاده، الهام، تنفّر، دعوت، حمایت، منظور، سپاس‌گزاری، اندکی، عدّه‌ای، مقداری و ...

  • اسم‌‌هایی که با حرف اضافه‌ی «با» به کار می‌روند:

آشنایی، آشتی، ارتباط، تفاوت، مباحثه، مجادله، مذاکره، مشاعره، معامله، وداع، همراهی، همکاری، هماهنگی و ...

  • اسم‌‌هایی که با حرف اضافه‌ی «بر» به کار می‌روند:

احاطه، اصرار، حکومت، تسلّط، تکیه، ترجیح، رحم و ...

  • اسم‌‌هایی که با حرف اضافه‌ی «به» به کار می‌روند:

احترام، اشتغال، اصابت، اقدام، بستگی، توجّه، دعوت، تمایل، توسّل، شباهت، عادت، عشق، وفاداری و ...

  • اسم‌‌هایی که با حرف اضافه‌ی «در» به کار می‌روند:

اجتهاد، مهارت، سود، سهم، مداومت، دقّت، بحث، سخت‌گیری و ...

نکته: برخی اسم‌ها با دو حرف اضافه [ متفاوت ] به کار می‌روند مانند:

سود (از، در) / دعوت (از، به) / قرض (از، به) / تقسیم (به، بر) / اطمینان (به، از)/ دیدار (از، با) و ...

و برخی با سه حرف اضافه:

ایراد گرفتن (بر، به، از)

  • منابع:

1) زبان فارسی، راهبردهای یاددهی یادگیری، ج 1، غلامرضا عمرانی، هامون سبطی، تهران، اندیشه سازان، چاپ اوّل، 1381.

2) زبان فارسی، راهبردهای یاددهی یادگیری، ج 2، غلامرضا عمرانی، هامون سبطی، تهران، اندیشه سازان، چاپ اوّل، 1384.

3) رشد ادب فارسی، شماره‌های 49، 52 و 53.


1- زبان فارسی (2)، چاپ 82، ص 20 و زبان فارسی (3)، چاپ 83، ص 121.

2- دستور زبان فارسی، دکتر عبدالرسول خیامپور، تبریز، کتاب‌فروشی تهران، چاپ هشتم، ص 42.

3- زبان فارسی، راهبردهای یاد دهی- یادگیری، غلامرضا عمرانی، هامون سبطی ج 2، ص 219.

4- در عربی شبه فعل به کلمه‌هایی گفته می‌شود که اسم مشتق باشند؛ یعنی، اسم فاعل، اسم مفعول، صفت مشبّهّه و ....

 

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۰ اسفند ۹۲ ، ۱۷:۱۳
فرزانه عبداللهی
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۰ اسفند ۹۲ ، ۰۱:۰۸
فرزانه عبداللهی
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۸ اسفند ۹۲ ، ۲۱:۲۲
فرزانه عبداللهی


نکته های تکواژ شماری/ سوم

1) -تکواژهای آزاد قاموسی و دستوری یک تکواژ  به شمار می آیند.

تکواژهای قاموسی ،  مانند اسم ها، صفت ها، بن مضارع افعال (پرداز، ساز) و بن ماضی افعال بی قاعده (رفت، گفت) که معمولاً در فرهنگ لغات تنظیم و معنا شده اند.یا به عبارت دیگر، به تکواژهایی که ممکن است به تنهایی به صورت واژه های ساده به کار روند یا پایه ی واژه را در واژه های فعل یا غیر فعل تشکیل دهند، تکواژ واژگانی یا قاموسی گفته می شود، مانند:

الف) گیاه، گرم، دفتر، کتاب، میز، دهان و ...

ب) "خند" در «می خندد»، "ساز" در «می سازد» و ... .

تکواژهای دستوری  کار آن ها پیوند واژه ها و جمله ها یا مشخّص کننده ی نقش واژه ها ست  . این تکواژ ها همان حروف ونقش نماها هستند؛هرکدام یک تکواژاند و عبارت اند...

1- نقش نمای اضافه ( -ِ  ، ی جانشین کسره ) مثل : درِکلاس ، خدای بزرگ

نکته:  : کسره در میان کلماتی چون «تختِ خواب » تکواژ وابسته یا وند است نه تکواژ آزاد .

2- نقش نمای متمّمی ( حروف اضافه ) : از ،در ، برای ، سوی ، بدونِ ، با و......  مثل  :  سویِ باغ  ( سوی + باغ  )

3- نقش نمای مفعولی ( را )     شاهنامه  را  خواندم .

4- نقش نمای منادا ( ای ، یا ، ایا ، الف در آخر اسم  )    مثل    : یاحسین  ( یا+ حسین )

 

5-نقش نمای حروف ( وابسته ساز وهم پایه ساز )  مثل :  که ،تا ، پس ، اگر ، اگرچه ، به طوری که و.... /  امّا ، ولی ، یا ، و

 

6-  ضمایر متّصل ( -َ م ، -َ ت ، -َ ش ، -ِ مان ، -ِ تان ، -ِ شان )

نکته: این ضمایر اگر به اسم اضافه شوند ، مضافٌ الیه هستند واگر به فعل اضافه شوند ، مفعول یا متمّم هستند . مثل : کتا بش (مضافٌ الیه )  خندان دیدمش ( مفعول )

2)-   کسره همراه کلمات (برای-، از برای-، بهر- ، بدون-...) که واج ِ- در این گونه حروف اضافه متعلق به خود واژه ها هستند و نقش نمای اضافه نیستند، یک تکواژ جدا محسوب نمی شوند. از بهر-: /از/ بهر-/ ، بدون-: /بدون-

3)-  واج های میانجی تکواژ به شمار نمی آیند؛ مانند : « ی » در کلمات مختوم به مصوّت ؛ « نامه­یِ ، گویایِ ، دانشجویِ ، کشتیِ » در این مواقع یا ترکیب « ی » به همراه « ـِـ » را یک تکواژ محسوب می­کنیم ( یِ = ( 1 تکواژ ) ) و یا به تنهایی « ـِـ را یک تکواژ محسوب کرده واج میانجی  « ی » را حذف می­کنیم .

واج­های میانجی دیگر ؛ مثل : « ک » در کلماتی مانند « نیاکان ، پلّکان »  ، « ج » در « ترشیجات ، مربّاجات » ، « گ » در «  زندگی ، پرندگان ، جویندگان » ، « د » در کلماتی مانند « بـِدان ، بـِدین » ، « هـ » در کلماتی مانند « بهش ، بهت » ، « و » در کلماتی مانند « آهوان ، زانوان ، بانوان »

 

4) -  از میان انواع «ی  » فقط  «ی اسنادی  »  و ضمایرمتصل)م ت ش مان - تان شان(  هم تکواژ و هم واژه به شمار می آید، در حالی که انواع دیگر«ی  »  فقط تکواژ محسوب می شوند؛ مانند : دانشمندی

 

تکواژ دان  +  -ِ ش  +  مند  +  ی       

واژه دانشمند  +  ی =  دانشمند  هستی

5) -  تکواژهای ماضی ساز )د ت ید اد(علاوه بر آن که در شمارش تکواژهای افعال ماضی با قاعده منظور می گردند، در شمارش تکواژهای اسم و صفت هم به حساب می آیند؛مانند :

کشیدم : تکواژ کش + ید + َ م

 

خورده باشد: تکواژ خور + د + ه + باش + -َ د /

خوردنی: تکواژ خور + د + -َ ن + ی/

خریدار: تکواژ خر + ید + ار/

 6)- در فعل هایـی کـه شناسـه ظاهـر نمی شود و شناسه ی محـذوف با علامت تهی «Ø»  نشان داده می شـود،در شمارش تکواژها، علامت تهی نیـز یک تکواژ به شمار می آیـد مانند

 

رفته بود: تکواژ رفت + ه + بود + Ø / واژه رفته بود

بترسان: تکواژ ب+ ترس + ان + Ø / واژه بترسان

نکته1)- : سوم شخص مفرد ماضی مستمر دارای دو تکواژ تهی است:

داشت می رفت: تکواژ داشت + Ø + می + رفت + Ø / واژه داشت می رفت

نکته2) -: در فعل های آینـده تکواژ تهـی کاربـرد ندارد زیـرا در ایـن فعل ها شناسـه به فعل کمکی(خواه) افزوده می شود:

خواهد رفت: تکواژ خواه + -َ د + رفت/

 

7) بن مضارع و بن ماضی افعال یک تکواژ آزاد محسوب می شوند . مثل : « پرس» در « می پرسد »

8) - کلماتی که پیشوندهای غیر کاربرد در امروز دارند ، یک تکواژ آزاد به شمار می آیند. چون زبان شناسان پیشینه باستانی زبان را در نظر نمی گیرند . مثل : دبستان ، دیروز ، کدخدا ، سیاوش ، تهمینه ، زمستان ، دیوار، ناودان

 

9) - نشانه‌های اختصاری تکواژ به حساب نمی‌آیند زیرا باوجود آن که معنی دارند،این معنی ناشی از مقوله ی اعتبار زبانی نیست بلکه از یک قرارداد اجتماعی حاصل می شود،یعنی هریک نشانه ای است که ذهن را به سوی یک مفهوم قراردادی رهنمون می سازد. مانند : (ص) ، (ع) ، (ره)

10) - حروفی چون : اگرچه  ، به طوری که ، چنان که ، تا این که  ، همین که  و.... از دو یا چند تکواژ ساخته می شوند                    

 

11)- شناسه ی سوم شخص مفرد در افعال ماضی ، فقط در ماضی التزامی ظاهر می شود ودر سایر افعال شناسه تهی است .اگر «د » مشاهده شد ، و قبل از آن « -ٌ  » بیاید ، « د » شناسه است درغیر این صورت،علامت ماضی ساز است . مثل :   خورد  ، ترسید   Ø       ،      می نویسٌد :  د

12 )- : شناسه ها چه مذکور باشند چه محذوف ، یک تکواژ به حساب می آیند . درافعال سوم شخص مفرد ماضی (به جزماضی التزامی ) ، فعل های امر مفرد ،و سه فعل  « است ، هست ونیست » شناسه ی محذوف آن ها به عنوان تکواژ صفر درشمارش تکواژ ها یک تکواژ به حساب می آید . مثل : است  Ø /   برو  ( ب +  رو +  Ø )   /    نوشت  Ø

 13)-در شمارش تعداد تکواژ افعال ماضی نقلی نباید فعل « است » را دوباره زنده کرد بنابراین تکواژهای فعل مذکور را به صورت (خور+د+ ه + ام ) در نظر می گیرند .

  14)- علامت های ماضی ساز  (  د ، ید ، ت ، اد ) در افعال باقاعده ( افعالی که مستقیمأ درساختمان ماضی آن ها ، بن مضارع وجود دارد ) یک تکواژند . مثل : می خورد م ( می + خور + د + -َ م )  

  15)-   باید توجّه کرد که برخی از کلمات به دو شکل در واژگان ما ضبط و ثبت شده­اند ؛ مثل : بن­های مضارع « گو ، جو ، آ  .. = گوی ، جوی ، آی ... »  ،  اسمهایی مانند «  خدا = خدای  ،  جا = جای » بنابراین در هر دو صورت ، چه با « ی » چه بدون « ی »  یک  تکواژ محسوب می­شوند . ؛ مثلاً : گویم = گو ( گوی ) + ـَم  یا خدایگان = خدا ( خدای ) + ان ( گان              

 16)-   توجّه و تجزیه و محاسبه­ی تکواژ گذراساز « ان » به عنوان یک تکواژ : رساند = رس ( بن مضارع ) + ان ( پسوند گذراساز + د ( پسوند ماضی ساز ) + Ø (شناسه­ی صفر )  ، می­جهانیدند = می + جه + ان (پسوند گذرا ساز ) + ید ( پسوند ماضی ساز ) + ـَند ( شناسه ) یا افعالی مانند : رهاند + Ø  ، خوراند + Ø  ، پراند + Ø  ، دواند + Ø  و ...

 

17) _     کسره ی بین دو واژه(نقش نمای اضافه) یک تکواژ است. کار- مفید: کار/  -- / مفید/

 

18)_      بن های ماضی و مضارع فعل ها، تکواژ آزاد محسوب می شوند. دانا: دان(آزاد)/ ا/(وابسته) ، خداشناس: خدا(آزاد)/ شناس(آزاد)

19)  _    علامت های جمع هم یک تکواژاند. کتاب ها: کتاب/ ها/،  دانشمندان: دان/ - ش/ مند/ ان/

 

20)- « نون»، مصدری (رفتن ،آمدن) یک تکواژوابسته ازنوع اشتقاق است.( شکافتن )، شکافت +ن = دوتکواژ

21)-   می/همی/ ن /م/ب/، تکواژوابسته ازنوع تصریفی است.

  22- انواع (ی) مصدری «خوبی» لیاقت «رفتنی»  نسبت «بهشهری.                                                          

23)- شا ید اگر به معنی شایسته باشد دوتکواژ به شمار می آید اما اگر به معنی احتمالا باشد یک تکواژ.

24)- واژه نیست سه تکواژ دارد .(ن+ا ست+0)

25)- واژه دیدنی سه تکواژ دارد.(دید+ن+ ی)

26)- واژه همایش سه تکواژ دارد.(هم +آی +ش)

 

27)- نکات جمع مکسر نکته یک تکواژ دارد.

29)- واژه الغرض یک تکواژ دارد.

نکته: ال درتکواژ شماری ازکلمه جدا نمی شود.

30)- واژۀ گونه اگر به معنای صورت باشد ،یک تکواژ دارد. اما اگر به معنی نوع باشد دوتکواژ است.

31)- واژۀروان اگربه معنی جاری باشد دو تکواژ اما اگربه معنی روح باشد یک تکواژ.

32)- واژۀ «باید»دوتکواژ،بای بن مضارع بایستن به معنای لازم بودن وشناسۀ سوم شخص.

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۱ اسفند ۹۲ ، ۱۹:۳۳
فرزانه عبداللهی


عجایب هفتگانه (مرتبط با درس 12 ادبیات 2)

1. اهرام ثلاثه مصر: مشهورترین فراعنه مصر سه پادشاه از سلسه چهارم اند که در حدود سه هزار سال قبل از میلاد می‌زیسته اند و ابنیه عظیمی به عنوان خوابگاه ابدی خود ساخته اند که به نام اهرام ثلاثه مصر معروف است. در یکی از سالنها جسد مومیائی کئوپس فرعون مصر گذاشته شده است.2800سال قبل از میلاد

2. حدایق معلّقه یا باغهای آویزان: در بابل قدیم یکی از عجائب هفتگانه جهان قدیم است که به قصر شاهی متصّل بود و منسوب به نبوکد نصر «بُخت نصر» دوم است و گویند او باغ ها را برای زن خود سمیرامیس بر تپّه های مصنوعی که باستون بنا شده بود و 75قدم از سطح زمین ارتفاع داشت با هزینه بسیار بنا کرد.

3. مجسّمه زئوس «ژوپیتر»: طبق افسانه های روم قدیم وی خدای خدایان در شهر المپیا حاکم نشین یونان نصب شده بود و در خلال جنگهای گوناگون از بین رفته است. 

4. معبد آرتمیس: یکی از معابد بزرگ جهان دارای 127ستون است و پنج سال پیش از تولّد حضرت مسیح ساخته شده است جنس آن از مرمر خالص گرانبها است. 

5. آرامگاه موسولوس: یکی دیگر از شاهکارهای هنری است که به دستور زن باوفایش در تاریخ325 پیش از میلاد ساخته شده ولی بر اثر مرور زمان و زلرله های شدید قسمتهائی از آن شکــاف برداشته وآسیب دیده است، در قرن نوزدهم قسمتهای قیمتی آن به موزه لندن برده شده است. 

6. مجسّمه آپولون : خدای روشنائی یونان باستان «وی پسرزئوس ولتو و برادر آرتمیس بود» که در سال 280قبل از میلاد ساخته شده و نصب آن از شاهکارهای صنعت است.

7. فار «فانوس» اسکندریّه: در نزدیکی بندراسکندریّه برج بزرگی ساخته بودند که در بالای آن شب وروز آتشی روشن بود و به نام چراغ دریائی نامیده می‌شد چراغ دریائی اسکندریّه جالبترین و سودمندترین عجایب هفتگانه است.

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۱ اسفند ۹۲ ، ۱۹:۱۷
فرزانه عبداللهی


پارادوکس

پارادوکس یا متناقض نمایی یا تناقض، آرایه‌ی ادبی شناخته‌ای است که نخستین بار استاد شفیعی کدکنی در کتاب «شاعر آیینه‌ها» از آن یاد کرده است. ما در این مقاله به روش تحلیلی و تحقیقی، به معانی لغوی این آرایة ادبی، نام‌های دیگر، پیشینة آن و تفاوت آن با آرایة تضاد (طباق) پرداخته‌ایم. انواع پارادوکس را از نظر ساختاری بررسی و نمونه‌های این آرایه‌ را در ادبیات فارسی دورة دبیرستان و پیش دانشگاهی جمع‌آوری کرده‌ایم. 

پیشینة پارادوکس

در بارة پارادوکس در کتب بلاغی قدما از این آرایة ادبی سخنی به میان نیامده است؛ در حالی که در کتب بلاغت غربیان از دیر باز بحث‌های مفصلی در این زمینه مطرح بوده است و معاصران در اثر آشنایی با مبحث «متناقض نمایی» در کتب بلاغت غربیان، آن را در زبان فارسی مطرح کرده‌اند. روزبهان بقلی شیرازی در کتاب «شرح شطحیات» (تألیف570 ه.ق) بسیاری از سخنان متناقض نمای عرفا را با تکیه بر مبانی دینی، به خصوص قرآن و حدیث، تفسیر و تأویل کرده؛ اما از «متناقض نمایی» سخن نگفته است. نخستین بار، متناقض نمایی در بلاغت فارسی را استاد شفیعی کدکنی در کتاب «شاعر آینه‌ها» مطرح کرد. این کتاب که تاریخ مقدمة آن سال 1362 هـ..ش است، در سال 1366 منتشر شد. شفیعی کدکنی در این کتاب، ضمن بحث از ویژگی‌های شعر «بیدل»،‌ «تصویرهای پارادوکسی» را یکی از ویژگی‌های سبکی او معرفی می‌کند و می‌نویسد:

«... اصطلاحی که من ساخته‌ام، [تصویر‌های پارادوکسی] نه در ادبیات قدیم خودمان وجود داشته است (یعنی کتب بلاغی)،‌ و نه در ادبیات فرنگی (نا آن‌جا که من جست و جو کرده‌ام)... .

عبدالکریم سروش در مقالة «تعمیم صنعت طباق یا استفاده از عکس و نقض و عدم تقارن در شعر سعدی» (1364 هـ . ش)از پارادوکس در شعر سعدی سخن به میان آورده است.

اما نخستین شاعری که از این آرایة ادبی استفاده کرده، استاد شاعران و نخستین شاعر بزرگ زبان فارسی، رودکی است. وی چیستانی دربارة «قلم» دارد که در بیت اول آن چهار بار و هر بار در نهایت زیبایی و استادی از آرایة پارادوکس استفاده کرده و این روش او در ادبیات فارسی بی سابقه است.

لنگِ دونده است، گوش نی و سخن یاب      گنگِ فصیح است، چشم نی و جهان بین

تیزی شمشیر دارد و روش مار             کالبد عاشقان و گونة غمگین (دیوان اشعار رودکی: 107)

معانی گوناگون پارادوکس:

متناقض نما یا پارادوکس (paradox) و در لاتین (paradoxum) است که منشأ آن هم واژه‌ای یونانی (paradoxon) است و مرکب از (para)‌ به معنی «مقابل» یا «متناقض با» و (Doxa) به معنی عقیده و نظر (فرهنگ «وبستر»: 1029)

در همین فرهنگ برای پارادوکس این معانی ذکر شده است:

1- عبارتی که در تناقض با عقیدة عموم باشد.

2- عبارتی که متناقض، باورنکردنی یا پوچ به نظر می‌رسد اما ممکن است در واقع درست باشد.

3- عبارتی که واقعاً با خود متناقض و از این رو غلط است.

4- شخص، موقعیت، عمل و جز این‌ها که به نظر می‌رسد ویژگی‌های متناقض یا ناسازگاری دارد.

در فرهنگ بیست جلدی «آکسفورد» (ص185) معانی مختلفی برای متناقض نما ذکر شده است که مهم‌ترین آن‌ها را ذکر می‌کنیم:

1- در منطق، عبارت یا قضیه‌ای است که از یک مقدمة قابل قبول تشکیل شود و علی‌رغم آن که عقلانی به نظر می‌رسد ، به نتیجه‌ای نادرست و منطقاً غیر قابل قبول با خود منجر می‌شود.

2- غالباً متناقض نما برای قضیه یا بیانی به کار می‌رود که عملاً در تناقض با عقل و حقیقت محقق، و بنابراین اساساً مهمل و کاذب است.

3- در نقد ادبی، بیان یا قضیه‌ای است که به ظاهر متناقض با خود، نامعقول و مخالف با فهم عمومی است؛‌ هر چند وقتی که خوب بررسی یا خوب توضیح داده شود، ممکن است اساس درستی داشته باشد.

4- در بلاغت،‌ سخنی است که متناقض با خود و نامعقول به نظر می‌رسد اما می‌توان آن را از طریق تفسیر یا تأویل، به سخن دارای معنی با ارزش تبدیل کرد.

 

تعریف پارادوکس در اصطلاح ادبی (بدیع)

نقیض هر حکمی، نفی آن است؛ برای مثال، نقیض گزاره، «هوا سرد است» چنین است: «هوا سرد نیست». هیچ علمی دو گزارة متناقض را با هم نمی‌پذیرد. ادبیات نیز مانند دیگر علوم، دو قضیة متناقض را نمی‌پذیرد اما گاهی شاعران و نویسندگان دو صفت متناقض را چنان با هنرمندی و هوشمندی در ترکیب سخن خویش به کار می‌برند که [ما] آن سخن را با لذت بسیار می‌پذیریم؛ لذتی که توأم با تفکر و تلاش ذهنی است و از این روی در خاطر پایدارتر می‌ماند(ریاضی دلاویز،‌ صفحة 41)  

    «پارادوکس، که ما آن را «خلاف آمد»،‌ «خلاف آورد» و «ستیز آمیزی» می‌نامیم، آن چنان است که سخنور پدیده‌هایی را که در ستیزند و با هم نمی‌آمیزند و آبشان به یک جو نمی‌رود، آشتی دهد، برآمیزد، انباز سازد و دمساز نماید. به دیگر سخن، چیزی بگوید وارونه و خلاف آن‌چه می‌شناسیم و پذیرفته‌ایم و بدان خو کرده‌ایم. مثلاً آن چه ما دربارة دم عیسوی می‌دانیم و می‌شناسیم و پذیرفته‌ایم، درمان‌گری، شفا‌دهی و زندگی‌بخشی است اما آن گاه که از زبان حافظ می‌شنویم:

             این قصة عجب شنو از بخت واژگون         ما را بکشت یار به انفاس عیسوی

       شگفت‌زده می‌شویم؛ زیرا از او چیزی شنید‌ه‌ایم وارونة آن‌چه می‌شناختیم. چیزی که هرگز انتظار شنیدنش را نداشتیم - کشته شدن با نفس عیسوی- دو چیزی که تا کنون آن‌ها را ناساز و متضاد می‌پنداشتیم و اینک آشتی و سازش آن‌ها را می‌بینیم. همین، یعنی رویارویی با چیزی تازه و بی سابقه، چیزی خلاف انتظار، چیزی خلاف عرف و عادت زمینه می‌شود تا به شگفتی و شیفتگی افتیم. باری، این شیوة شیرین را از این روی خلاف آمد و خلاف آورد می‌نامیم که با یکی از باورها و پذیرفته‌های عرفی، عقلی، شرعی و... ما در خلاف و ناسازی است و از این روی ستیزآمیزی می‌گوییم که دو چیز ناساز و هم ستیز را با هم می‌آمیزد و آشتی می‌دهد(هنر سخن‌ آرایی؛ فن بدیع:204،205)

برای مثال، وقتی «سعدی» از «غایب حاضر» می گوید:

         هرگز حدیث حاضر غایب شنیده‌ای              من در میان جمع و دلم جای دگر است

هیچ فردی نمی‌تواند هم حاضر باشد و هم غایب اما وقتی آن را تفسیر می‌کنیم، یعنی او جسماً حاضر است ولی فکر و ذکرش جای دیگری است؛ هم پارادوکس است.

 

تفاوت پارادوکس با تضاد (طباق)

تضاد یا طباق یعنی این‌که سخنور واژگانی را که در معنی با هم ناسازی و ناسازگاری دارند، در سخن بیاورد برای مثال، وقتی بگوییم «بعضی از بچه‌ها خواب و بعضی بیدار بودند»،‌ بین «خواب» و «بیدار» آرایة تضاد است اما پارادوکس، جمع دو امر متضاد با هم است؛ مثلاً اگر بخواهیم از همان تضاد بالا پارادوکس بسازیم؛ بدین گونه است: خفتگان بیدار(برای اصحاب کهف) یا آن‌ها خفتگانی بیدار بودند. به طور کلی، پارادوکس را می‌توان بهترین و هنری‌ترین نوع تضاد دانست.

 

انواع پارادوکس

پارادوکس را به دو نوع می‌توان تقسیم کرد:

الف) پارادوکس ترکیبی: یعنی پارادوکس به صورت ترکیب وصفی، ترکیب اضافی، اسم مرکب و صفت مرکب است؛ مثل ترکیب‌های «خراب آباد»، «سلطنت فقر» و «مجمع پریشانی» در ادبیات زیر:

بیا بیا که زمانی ز می خراب شویم          مگر رسیم به گنجی در این خراب آباد (دیوان حافظ: 138)

اگرت سلطنت فقر ببخشند ای دل              کمترین ملک تو از ماه بود تا ماهی (همان: 666)

جمع کن به احسانی حافظ پریشان را       ای شکنج گیسویت مجمع پریشانی (همان: 645)

ب) پارادوکس معنایی: یعنی سخن ما از نظر معنایی دارای پارادوکس است و این نوع پارادوکس به صورت ترکیبی نیست؛

البته مصراع اول را حافظ از سعدی تضمین کرده است:

حافظ از جور تو حاشا که بگرداند روی       من از آن روز که در بند توام آزادم (دیوان حافظ: 427)

 

نمونه های پارادوکس در ادبیات فارسی دبیرستان :

ادبیات فارسی دوم:

نخست آن سیه روز برگشته بخت           برافراخت بازو چو شاخ درخت (ص13)

(ترکیب سیه روز بودن)

اگر چشمم احیاناً تو چشمش می‌افتاد با همان زبان بی زبانی نگاه، حقش را کف دستش می‌گذاشتم. (ص37)

(ترکیب زبان بی زبانی)

غرش باد آوازهای خاموشی را افسار گسیخته کرده بود (ص43)

(ترکیب آوازهای خاموش)

ترس و وحشت به او جرئت و جسارت بخشید (ص82)

(عبارت ترس و وحشت جرئت و جسارت بخشیدن)

ناتانائیل، آرزو مکن خدا را در جایی جز همه جا بیابی (ص87)

(عبارت‌ جایی جز همه جا)

سرانجام این طور نیز می‌گوییم که او در همه جا هست، هر جا و نایافتنی است (ص87)

(عبارت در هر جا بودن و نایافتنی بودن)

هنگام تنگ‌دستی در عیش و کوش و مستی       کان کیمیای هستی قارون کند گدا را (ص92)

(عبارت فقیر و تنگ‌دست بودن و در عین حال به عیش و خوشی پرداختن)

خوبان پارسی گو بخشندگان عمرند       ساقی بده بشارت زندان پارسا را (ص92)

(ترکیب رند پارسا)

ور امروز اندرین منزل تو را جانی زیان آمد          زهی سرمایه و سودا که فردا زآن زیان بینی (ص96)

(عبارت از زیان سود دیدن)

پیدای پنهان (ص97) (ترکیب پیدای پنهان)

جهانی شبیه به بهشت که در آن کوشیده شده است تا «ناپیدا کران» در «محدود» جای گیرد (ص104)

(عبارت جای گرفتن ناپیدا کران در محدود)

از چهرة تکیده‌اش بدبختی و سیه روزی می‌بارید(ص112)

(ترکیب سیه روز)

بر بساطی که بساطی نیست(ص124)

(عبارت بساط بی بساطی)

باغ بی برگی / روز و شب تنهاست / با سکوت پاک نمناکش (ص125)

(ترکیب باغ بی برگی)

جامه‌اش شولای عریانی است (ص125)

(ترکیب شولای عریانی)

باغ بی برگی که می‌گوید که زیبا نیست؟(ص126)

(ترکیب باغ بی برگی)

باغ بی برگی خنده‌اش خونی است اشک آمیز(ص126)

(ترکیب باغ بی برگی)

جیب‌هایم پر از خالی است(ص129)

(عبارت پر از خالی بودن)

از تهی سرشار / جویبار لحظه‌ها جاری است(ص129)

(عبارت تهی از سرشار بودن)

از خلاف آمد عادت بطلب کام که من          کسب جمعیت از آن زلف پریشان کردم(ص129)

(عبارت از پریشانی کسب جمعیت و آسودگی کردن)

دولت فقر خدایا به من ارزانی دار              کاین کرامت سبب حشمت و تمکین من است(129)

(ترکیب دولت فقر)

ای سرو پای بسته به آزادگی مناز               آزاده من که از همه عالم بریده‌ام(ص137)

(عبارت پای بست بودن سرو و در عین حال به آزادگی نازیدن)

 

ادبیات فارسی سوم انسانی

همه در جنبش و دائم در آرام               نه آغاز یکی پیدا نه انجام(ص114)

(عبارت در جنبش بودن و دائم در آرامش بودن)

حرف و صوت و گفت را بر هم زنم        تا که بی این هر سه با تو دم زنم(ص13)

(عبارت کنار گذاشتن حرف و صوت و گفتار و در عین حال،‌ حرف زدن)

ای حیات عاشقان در مردگی            دل نیابی جز که در دل‌بردگی(ص13)

(عبارت حیات و زندگی در مرده بودن)

ادبیات فارسی سوم تجربی و ریاضی

با آن‌که در خلال تاریخ از اشخاص و جای‌ها و وقایع مختلف سخن می‌رود که در عین پیوستگی مستقل می‌نماید(ص56)

(عبارت در عین پیوستگی مستقل نمودن)

آبشار موج فرو خفته‌ای از خشم تو(ص78)

(ترکیب موج فرو خفته)

خدا به انسان می‌گوید: / شفایت می‌دهم / از این رو که آسیبت می‌رسانم(ص95)

(عبارت آسیب رسانیدن برای شفا دادن)

دوستت دارم از این رو که مکافاتت می‌کنم(ص96)

(عبارت مکافات دادن به خاطر دوست داشتن)

خوش است اندوهِ تنهایی کشیدن              اگر باشد امید باز دیدن(ص101)

(عبارت خوش بودن اندوه)

آن که شد هم بی خبر هم بی اثر             از میان جمله او دارد خبر(ص106)

(عبارت خبردار بودن انسان بی خبر)

راز نهان دار و خمش، ور خمشی تلخ بود        آن چه جگر سوزه بود باز جگر سازه شود(ص107)

(عبارت جگر سوز بودن چیزی و در عین حال جگر ساز بودن آن)

جایی که در آن، آن‌چه ثابت است و همواره لایتغیر و همیشه پایدار، تنها تغییر است و ناپایداری(ص119)

(عبارت ثابت و پایدار بودن تغییر)

عاقبت از خامی خود سوخته            رهروی کبک نیاموخته(ص123)

(عبارت از خامی خود سوخته بودن)

مردی تذرو کشته را پرواز داده            اسلام را در خامشی آواز داده(ص128)

(عبارت پرواز دادن تذرو کشته) و (عبارت در خاموشی آواز دادن)

کنار نام تو لنگر گرفت کشتی عشق          بیا که یاد تو آرامشی است طوفانی(ص129)

(عبارت طوفان بودن آرامش)

 • به پاس یک دل ابری دو چشم بارانی        پر است خلوتم از یک حضور نورانی(ص142)

(عبارت پر بودن خلوت)

کسی که وسعت او در جهان نمی‌گنجد      به خانة دل من آمده ست مهمانی(ص142)

(عبارت در خانة دل گنجیدن کسی که در جهان نمی‌گنجد)

بشکن دل بی‌نوای ما را ای عشق             این ساز، شکسته‌اش خوش ‌آهنگ‌تر است(ص144)

(عبارت خوش آهنگ‌تر بودن ساز شکسته)

این کوه آشنای صمیمی دارد و این تنهایی رفیق مصاحب(ص151)

(عبارت رفیق داشتن تنهایی)

همیشه به این کوه بی صدا می‌آمد تا آن صدا را بشنود(ص152)

(عبارت شنیدن صدا از کوه بی صدا)

چشم دل باز کن که جان بینی          آن‌چه نادیدنی است آن بینی(ص167)

(عبارت دیدن آن چه نادیدنی است)

خون شهیدان را ز آب اولی‌تر است      این خطا از صد صواب اولی‌تر است(ص173)

(عبارت از صد صواب اولی‌تر بودن خطا)

 

زبان و ادبیات فارسی پیش‌دانشگاهی(عمومی)

همچو نی زهری و تریاقی که دید             همچو نی دمساز و مشتاقی که دید(ص5)

(عبارت زهر و تریاق بودن) و (عبارت دمساز و مشتاق بودن)

محرم این هوش جز بی‌هوش نیست     مر زبان را مشتری جز گوش نیست(ص5)

(عبارت محرم بودن و بی‌هوش برای هوش)

صدای سایش بال‌هایش تنها سخنی است که سکوت ابدی کویر را نشان می‌دهد(ص97)

(عبارت صدا سکوت را نشان می‌دهد)

آری این سکوت مرموز و هراس آمیز کویر است که در سایش بال‌های این پرندة شاعر سخن می‌گوید(ص100)

(عبارت سخن گفتن سکوت)

آن عالم پر شگفتی و راز... در سموم سرد این عقل بی درد و بی دل پژمرد(ص100)

(ترکیب سموم سرد؛ زیرا سموم باد گرم و مهلک است)

... که نوری بدلی بود و سایة همان خورشید جهنمی و بی‌رحم روزهای کویر(ص100)

(ترکیب سایة خورشید)

تبتل و التزام فقر او را به کمال استغنا رسانیده بود(ص124)

(عبارت فقر کسی را به کمال استغنا رسانیدن)

این شیخ همیشه شاب، پیرترین جوان‌ترین شاعر زبان فارسی- هیچ حفره‌ای از حفره‌های زندگی ایرانی نیست که از جانب او شناخته نباشد(ص127)

(ترکیب شیخ شاب) و (عبارت پیرترین و جوان‌ترین شاعر)

این تنها خصوصیت سعدی است که سخنش به سخن همه شبیه باشد و به هیچ کس شبیه نباشد(128)

(عبارت شبیه بودن سخنش به همه کس و درعین حال به سخن هیچ کس شبیه نبودن)

در زبان فارسی احدی نتوانسته است مانند او حرف بزند و در عین حال نظر حرف زدن او را هر روز در کوچه و بازار می‌شنویم(ص128)

(عبارت ایک که کسی نتوانسته است مانند او حرف بزند و در عین حال نظیر حرف زدن او را می‌شنویم)

در دل سخن شور‌انگیز تو گاه موجی پس از موج دیگر می‌زاید و گاه دریایی از آتش تلاطم می‌کند اما این موج آتشین مرا در کام خود فرو می‌برد و غرقه می‌کند(ص181)

(ترکیب دریایی از آتش) و (موج آتشین)

 

ادبیات فارسی اختصاصی پیش انسانی

از آتش حسرت بین بریان جگر دجله          خود آب شنیدستی کاتش کندش بریان(ص29)

(عبارت بریان کردن آتش آب را)

تمام چهارده سالگی‌ام را در کفن پیچیدم با همان شور شیرین گونه(103)

(ترکیب شور شیرین گونه)

هیچ گودالی چنین رفیع ندیده بودم / در حضیض هم می‌توان عزیز بود(ص109)

(عبارت رفیع بودن گودال)

خرد در مصاف عزم تو جنون(113)

(عبارت جنون بودن خرد)

من زخم‌های کهنه دارم بی شکیبم            من گر چه این‌جا آشیان دارم غریبم(114)

(عبارت آشیان داشتن در سرزمین خود و در عین حال غریب بودن)

آب آتش افروز عشق آمد          آتش آب سوز عشق آمد(124)

(ترکیب آب آتش افروز) و (ترکیب آتش آب‌سوز)

 • بندة عشق باش تا برهی              از بلاها و زشتی‌ها و تبهی(125)

(عبارت بندة عشق شدن برای رها شدن و آزادی)

 

نکته:

بعضی از همکاران گرامی مواردی را به اشتباه پارادوکس گفته‌اند که به ذکر دو مورد از آن‌ها می‌پردازیم:

الف) هیچ - هم‌چون پوچ- عالی نیست (ادبیات سال چهارم، عالی بودن پوچ،‌پارادوکس است اما شاعر می‌گوید همان طور که پوچ عالی نیست،‌هیچ هم عالی نیست؛ بنابراین، پارادوکس در این عبارت وجود ندارد.)

ب) قصه می‌گوید / این برایش سخت آسان بود و ساده ، سخت بودن آسان، پارادوکس است؛ اما سخت در این جا به معنی «بسیار» قید است؛ بنابراین، در این عبارت پارادوکس وجود ندارد.

 

ذکر نمونه‌هایی در دیگر آثار ادبی:

ما نه مرغان هوا نه خانگی           دانة ما دانة بی دانگی

هر کبوتر می‌پرد زی جانبی              این کبوتر جانب بی جانبی (مولوی)

برگ بی برگی تو را چون برگ شد       جان باقی یافتی و مرگ شد

چون تو را غم شادی افزون گرفت             روضة جانت گل و سوسن گرفت (مولوی)

زخم خود هر چند بگریزم همان در بند خود باشیم   رم آهوی تصویرم شتاب ساکنی دارم (واعظ قزوینی)

آشنایان ره عشق در این بحر عمیق           غرقه گشتند و نگشتند به آب آلوده (حافظ)

چنین نقل دارم ز مردان راه               فقیران منعم گدایان شاه (سعدی)

گوش ترحمی کو کز ما نظر نپوشد        دست غریق یعنی فریاد بی‌صدایم (بیدل)

یک دل به سینه دارم و یک شهر دلستان      بازار من ز گرمی سودا شکسته است (هادی رنجی)

 

 

منبع :وبلاگ مجلات رشد

 

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۱ اسفند ۹۲ ، ۱۹:۰۲
فرزانه عبداللهی