نشر ادب


فرزانه عبداللهی http:// abdollahi-f.blog.ir

طبقه بندی موضوعی
محبوب ترین مطالب
نویسندگان

۷ مطلب با موضوع «شرح درس» ثبت شده است

«فعل مجهول »

بچه ها سلام ... صبحتان به خیر
درس امروز فعل مجهول است
فعل مجهول چیست می دانید؟
نسبت فعل ما به مفعول است

در دهانم زبان چو آویزی
در تهیگاه زنگ می لرزید
صوت ناسازم آنچنان که مگر
شیشه بر روی سنگ می لغزید

ساعتی داد آن سخن دادم
حق گفتار را ادا کردم
تا ز اعجاز خود شوم آگاه
ژاله را زآن میان صدا کردم


ژاله! از درس من چه فهمیدی؟
پاسخ من سکوت بود و سکوت
د ... جوابم بده کجا بودی؟
رفته بودی به عالم هپروت؟

خنده دختران و غرش من
ریخت بر فرق ژاله چون باران
لیک او بود غرق حیرت خویش
غافل از اوستاد و از یاران

خشمگین،انتقامجو،گفتم
بچه ها! گوش ژاله سنگین است
دختری طعنه زد که:نه خانم
درس در گوش ژاله یاسین است

باز هم خنده ها و همهمه ها
تند و پیگیر می رسید به گوش
زیر آتشفشان دیده من
ژاله آرام بود و سرد و خموش


رفته تا عمق چشم حیرانم
آن دو میخ نگاه خیره  او
موج زن در دو چشم بی گنهش
رازی از روزگار تیره  او


آنچه در آن نگاه می خواندم
قصه غصه بود و حرمان بود
ناله ای کرد و در سخن آمد
با صدایی که سخت لرزان بود


"
فعل مجهول" فعل آن پدریست
که دلم را ز درد پر خون کرد
خواهرم را به مشت و سیلی کوفت
مادرم را ز خانه بیرون کرد


شب دوش از گرسنگی تا صبح
خواهر شیرخوار من نالید
سوخت از تب برادر من
تا سحر در کنار من نالید

 

از غم آن دو تن ، دو دیده من
این یکی اشک بود و آن خون بود
مادرم را دگر نمی دانم
که کجا رفت و حال او چون بود


گفت و نالید و آنچه باقی ماند
هق هق گریه بود و ناله او
شسته می شد به قطره های سرشک
چهره همچو برگ لاله او


ناله من به ناله اش آمیخت
که غلط بود آنچه من گفتم
درس امروز، قصّه غم توست
تو بگو ، من چرا سخن گفتم؟


"
فعل مجهول" فعل آن پدریست
که تو را بی گناه می سوزد
آن حریق هوس بود که در او
مادری بی پناه می سوزد؟

               «سیمین بهبهانی»

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۸ خرداد ۹۳ ، ۱۰:۴۶
فرزانه عبداللهی

 

ـ تشبیه : مانند کردن چیزی به چیز دیگر است با وجود ویژگی یا ویژگی های مشترک. 1

   هر تشبیه چهار رکن دارد که عبارتند از : الف : مشبه ( طرف اول ) : چیزی که آن را به چیز دیگری مانند می‌کنیم . ب : مشبهٌ‌به ( طرف دوم ) : طرفی که مشبه را به آن مانند می‌کنیم . پ : وجه شبه : همان ویژگی مشترک بین مشبه و مشبهٌ به است . وجه شبه را معمولاً از مشبهٌ به می‌گیرند . هرگاه وجه شبه دور از ذهن باشد تشبیه زیباتر و خیال‌انگیزتر می شود .  ت : ادات تشبیه : کلمه هایی هستند که تشبیه را می سازند از قبیل : مانند ، مثل ، شبیه و ... .

مانند :  « زسم اسب می‌چرخید بر خاک    به سان گوی خون‌آلوده سرها »  که در این تشبیه : سرها مشبه  ، گوی خون‌آلود مشبهٌ‌به ، ادات تشبیه به‌سان و وجه شبه که برگرفته شده از گوی است ، چرخیدن  است .

 ــ گاهی در تشبیه ممکن است وجه شبه یا ادات تشبیه یا هر دو حذف شوند . اگر در تشبیه وجه شبه و ادات تشبیه حذف شود تشبیه بهتر است . گاهی که این دو رکن حذف می شوند ، مشبه و مشبهٌ به به هم اضافه می شوند ؛ یعنی تشبیه به صورت یک ترکیب اضافی ( مضاف و مضافٌ الیه ) در می‌آید . در این صورت معمولاً  مشبهٌ‌به مضاف و مشبه مضاف الیه واقع می‌شود . در این صورت این ترکیب اضافی را اضافه‌ تشبیهی می‌نامند . مانند : کمند شوق که شوق مشبه و کمند مشبه به است . یا قد سرو یا سرو قد که در هر دو قد مشبه و سرو مشبهً‌به است .

ـ گاهی مجموعه ای از چند چیز که باهم یک صحنه را به وجود می‌آورند ، به مجموعه‌ چند چیز تشبیه می‌شود و وجه شبه مفهوم و صحنه‌ای است که از مشبهً به گرفته می‌شود که البته هیچ یک از اجزای مشبه یا مشبهً به در آن نیست ، به این نوع تشبیه « تشبیه مرکب » می‌گویند . مانند :

   بر گل سرخ از نم اوفتاده لآلی     همچو عرق بر عذار شاهد غضبان   ـ سعدی

مشبه مصراع اول و مشبهٌ به مصراع دوم است و همچو ادات تشبیه است و وجه شبه می‌تواند صفحه ای سرخ رنگ باشد که چیز گرد شفافی روی آن قرار گرفته باشد .

2 ـ استعاره :

     ـ استعاره همان تشبیه است که در آن یکی از طرف‌های تشبیه حذف شده باشد و طرف دیگر به جای آن آمده باشد . بر این اساس دو نوع استعاره به وجود می‌آید : الف ـ استعاره ای که مشبه حذف می‌شود و مشبهٌ‌به به جای آن می‌آید که به آن استعاره‌ آشکار یا مصرحه می‌گویند . ب ـ استعاره‌ای که مشبهٌ‌به حذف می‌شود و مشبه جای آن را می‌گیرد و همراه یکی از لوازم مشبهٌ‌به می‌آید که به آن استعاره‌ مکنیه یا اضافۀ استعاری  می‌گویند .

مثال برای استعاره‌ آشکار : شر که آن دید دشنه بازگشاد   پیش آن خاک تشنه رفت چو باد

  توضیح : در این بیت خاک تشنه استعاره از خیر است . ابتدا این تشبیه در ذهن ما وجود دارد : خیر مانند خاک تشنه است . خیر مشبه ، خاک تشنه مشبهٌ‌به . سپس مشبه را حذف می‌کنیم و خاک تشنه را به جای آن می‌آوریم . یا از آن برد گنج مرا دزد گیتی   که در خواب بودم گه پاسبانی در این بیت گنج استعاره از جوانی است ( با توجه به درس متاع جوانی ) ابتدا تشبیهی وجود داشته با این عنوان : جوانی مانند گنج است . سپس گنج را به جای جوانی استفاده کرده است . یا « چنان بودیم که گویی در پالیز سعدی می چریدیم » پالیز استعاره از آثار سعدی است .

مثال برای استعاره  مکنیه :

در بهمن ماه آزادی شکفت . تشبیه مقابل در ذهن ما بوده است : آزادی مانند گل است که می‌شکفد . در این تشبیه آزادی مشبه ، گل مشبهٌ‌به و شکفتن وجه شبه است که از گل می‌گیریم و در واقع شکفتن یکی از لوازم گل است . سپس مشبهٌ‌به را حذف می‌کنیم و مشبه را به جای آن و همراه با لوازم آن می‌آوریم .

توضیح : گاهی چیزی که از لوازم مشبهٌ‌به است با مشبه که به جای آن نشسته است یک ترکیب اضافی به وجود می‌آورد که به این نوع ترکیب « اضافه‌ی استعاری » هم می‌گویند . همه‌ اضافه های استعاری استعاره‌ مکنیه اند . مانند : دست روزگار  . به تشبیهی که قبلاً بوده توجه کنید : روزگار مانند انسان است که دست دارد . در این تشبیه دست یکی از لوازم انسان و در واقع وجه شبه این تشبیه است . مشبهٌ‌به ( انسان ) را حذف کرده و لوازم آن اهمراه مشبه ( روزگار) می‌آوریم . توضیح این که چون مشبهٌ‌به انسان می‌باشد آرایه‌ ادبی تشخیص ( انسان‌نمایی ) نیز در این ترکیب استعاری وجود دارد . استعارۀ مکنیه ای که مشبه به انسان و جاندار باشد تشخیص است پس هر استعارۀ مکنیه ای تشخیص نیست.

3 ـ تشخیص ( انسان نمایی ) : هر گاه به یک موجود غیر انسان کار انسانی را نسبت دهیم یا اعضای انسان را به آن ها بدهیم ، از آرایه‌ ادبی تشخیص استفاده کرده ایم . مانند : گرگ فریاد می‌زند . هرچند گرگ هم نعره می‌زند ولی فریاد زدن کار انسان است . یا خشم روزگار که خشم را به روزگار نسبت داده ایم و اضافه‌ استعاری ( مکنیه ) و تشخیص ساخته ایم .

4 ـ مراعات نظیر : آوردن چند چیز مرتبط باهم از لحاظ نوع ، جنس ، زمان و مکان و ...( حداقل دو مورد ) در یک جمله یا مصراع یا بیت را مراعات نظیر می‌گویند . این مراعات اگر ساختگی نباشد و سنجیده به کار رود بر زیبایی اثر می‌افزاید . مانند

 « ارغوان جام عقیقی به سمن خواهد داد     چشم نرگس به شقایق نگران خواهد شد » ـ حافظ

5 ـ ایهام :

   هرگاه شاعر یا نویسند یک کلمه را حداقل با دو معنی (غایب و حاضر یا نزدیک و دور ) در اثر خود به کار ببرد به گونه ای که هر دو معنی در جمله مناسب به نظر برسد .

 مانند : گل‌دسته ها و فلک در عنوان درسی از جلال‌آل احمد : گل‌دسته ها 1 ـ گلدسته های مسجد 2 ‌ـ بچه هایی که مانند دسته ی گل هستند . فلک 1 ـ آسمان 2 ـ چوب تنبیه که در قدیم استفاده می کردند 

یا « در مصراع دوم بیت بالا از حافظ ( چشم نرگس به شقایق نگران خواهد شد ) کلمه‌ نگران با دو معنی به کار رفته است 1 ـ ناراحت 2 ـ تماشا کننده .

6 ـ ایهام تناسب : هر گاه کلمه ای که در اثر به کار رفته دو معنی داشته باشد ولی منظور گوینده تنها یکی از معنی ها بوده است و تنها یک معنی هم در آن مطلب مناسبت دارد ولی کلمه‌ مورد نظر با معنی دیگر خود ، با توجه به سایر کلمه هایی که در سخن به کار رفته است مراعات نظیر می سازد ، که به آن ایهام تناسب می گویند . مانند :

  « چون شبنم اوفتاده بدم پیش آفتاب     مهرم به جان رسید و به عیوق برشدم » ـ سعدی

در این بیت منظور ازکلمه‌ مهر در این بیت تنها عشق و محبت و دوستی است و معنی دیگر آن یعنی خورشید در مفهوم بیت مناسبتی ندارد ؛ ولی با توجه به کلمه‌های آفتاب و عیوق مراعات نظیر می‌سازد و ایهام تناسب است .

 7 ـ سجع :

  اگر در پایان عبارت ها یا جمله های یک متن کلمه هایی شبیه قافیه قرار گرفته باشد به آن سجع می‌گویند . البته سجع انواعی دارد که عبارتند از : الف : سجع متوازی : که در آن کلمه ها از نظر وزن ( تعداد بخش‌ها یا هجاها ) و حروف آخر یکسانند .مانند : قربت و نعمت اگر در آخر دو جمله بیایند . ب : سجع مطرف : کلمه های که در آخر جمله های متن قرار  می گیرند فقط در حروف آخر یکسانند و از نظر وزن یکسان نیستند . مانند : بار و خدمتکار .( بازرگانی را دیدم که صد و پنجاه شتر بار داشت و چهل بنده و خدمتکار ) پ : سجع متوازن : که کلمه های آخر جمله ها فقط از لحاظ وزن یکسانند . مانند : موجود و واجب در « در هر نفسی که فرو می رود دو نعمت موجود است و بر هر نعمتی شکری واجب »

 ــ لازم به ذکر است که برخی از شعرها نیز دارای سجع هستند که به آنها شعر مسجع می‌گویند و سجع های وسط هر بیت را قافیه‌ی درونی یا میانی نیز می‌نامند . البته در شعر لازم نیست در پایان جمله بیاید  و هر جا وزن به شاعر اجازه بدهد ، سجع می‌آورد . مانند :

   « هنگام تنگ‌دستی در عیش کوش و مستی    کاین کیمیای هستی قارون کند گدا را » ـ حافظ

8 ـ موازنه و ترصیع :

موازنه : هرگاه شاعر در یک بیت کلمه ها را به گونه ای به کار ببرد که کلمه های مصراع اول با کلمه‌های مصراع دوم دو به دو سجع متوازن داشته باشند ، از موازنه استفاده کرده است . مانند :

 « چرخ                ارچه              رفیع ،             خاک               پایت    

   عقل                 ارچه              بزرگ ،               طفل          راهت »

ترصیع : هرگاه سجع های استفاده شده در یک بیت به گونه ای باشد که کلمه های مصراع اول با کلمه‌های مصراع دوم دو به دو سجع متوازی داشته باشند ( یا دو جمله ) ، ترصیع نام دارد . مانند :

  

    « ما                      برون را               ننگریم و                 قال را

      ما                       درون را                 بنگریم و               حال را »

9 ـ جناس : اگر در یک نوشته ( شعر یا نثر ) دو کلمه به کار رود که در ظاهرباهم یکسان ولی در معنی متفاوت باشد ، جناس می گویند که این نوع از جناس را که فقط در معنی تفاوت دارند و ظاهری کاملاً یکسان ، جناس تام می نامند . مانند :

    «‌خرامان بشد سوی آب روان ( = جاری )      چنان چون شده بازجوید روان ( = جان )

 البته گاهی جناس ممکن است با یک اختلاف در حروف ( صامت ها و مصوت های بلند ) به وجود آید که بر این اساس انواعی پیدا می کند که عبارتند از :

الف : جناس ناقص : که خود به سه صورت وجود دارد : الف ـ 1 : جناس ناقص اختلافی : اختلاف در اول مانند : بام و نام ، اختلاف در وسط مانند : دست و دشت یا بود و بید و اختلاف در آخر مانند : باد و بار

الف ـ 2 : جناس ناقص افزایشی : افزایش در اول مانند : رنج و مرنج ، افزایش در وسط مانند : چمن و چمان و افزایش در آخر مانند : باد و باده

الف ـ 3 : جناس ناقص حرکتی : مانند مُلک و مِلک و مَلَک ، مُهر و مِهر و ... توضیح این که در این نوع جناس صامت ها کاملاً یکسان اند ولی مصوت های کوتاه باهم فرق دارند .

10 ـ اشتقاق : برخی این آرایه را در ردیف جناس ها می دانند ولی چون اختلاف در این نوع بیش از یک مورد می شود آن ر اشتقاق می نامند . حتی گاهی جناس های افزایشی را از نوع اشتقاق به حساب می آورند ؛ یعنی دو کلمه مانند رنج و مرنج را هم جناس ناقص افزایشی و هم اشتقاق می نامند . در هر صورت کلمه هایی که ریشه ی یکسانی دارند یا به نظر می رسد هم ریشه باشند اشتقاق دارند   مانند : آسایش و آسودم یا طلوع و طلعت و طالع یا رنج و مرنج که افزایشی هم می باشد و ...

   « زمشرق سرِ کوی ، آفتاب طلعت تو     اگر طلوع کند ، طالع همایون است » ــ حافظ

11 ـ تلمیح :

  اگر نویسنده یا شاعر با کلمه یا کلماتی به داستان ، اسطوره ، حدیث یا آیه ای اشاره کند و باعث به خاطر آوردن کل داستان ، اسطوره ، حدیث یا آیه شود ، از تلمیح استفاده کرده است .

  « جانم ملول گشت زفرعون و ظلم او     آن نور روی موسی عمرانم آرزوست » ـ مولوی

 « پدرم روضه‌ی رضوان به دو گندم بفروخت    من چرا ملک جهان را جوی نفروشم » ـ حافظ

12 ـ تضمین :

   اگر در اثری برای تفهیم بیشتر مطلب عیناً قسمتی از آیه ، حدیث ، بیتی ، مصراعی یا سخنی از کسی دیگر بیاید ، آرایه تضمین نام دارد .

13 ـ تضاد ( طباق ) :

آوردن چند کلمه در یک بیت یا مصراع یا جمله که باهم از لحاظ ظاهری یا معنایی متضاد باشند را تضاد یا طباق یا مطابقه می گویند :

« چه باید نازش و نالش بر اقبالی و ادباری     که تا برهم زنی دیده نه این بینی نه آن بینی» ـ سنایی

14 ـ لف و نشر :

اگر نویسنده یا شاعر در قسمتی از سخن خود دو یا چند واژه بیاورد و در بخش دیگر آن ها را توضیح دهد ، لف و نشر نام دارد . گاهی کلمه هایی که می‌آورد به ترتیب است و گاهی ترتیب ندارد که در صورت اول آن را مرتب ودر صورت دوم نامرتب می‌گویند .مانند بیت بالا از سنایی که در آن ابتدا نازش  ونالش آمده و سپس اقبال که با نازش و ادبار که با نالش ارتباط دارد ( اسم و متمم اند ) آمده اند و مرتب اند یا دو بیت زیر از فردوسی :

        « به روز نبـــــــرد آن یل ارجمنـــــد             به شمشیر (1) و خنجر(2) به گرز(3) و کمند(4)

      برید(1) و درید(2) و شکست(3) و ببست(4)       یلان را سر(1) و سیـنـه(2) و پا(3) و دسـت(4)

15 ـ متناقض‌نما ( پارادوکس ) :

  عبارت است از آوردن دو کلمه یا دو مفهوم متضاد به گونه ای که تضاد آن ها مورد نظر نباشد و مفهوم جدیدی که تولید می کنند و ذهن آن را می پذیرد مورد نظرباشد مانند :

   « از تهی سرشار ، جویبار لحظه ها جاری است » ـ مهدی اخوان ثالث ( م . امید ) که در این مثال دیگر تهی بودن یا سرشار بودن مورد نظر نیست .

  « غرش بادها آوازهای خاموشی را افسارگسیخته کرده بود . » یعنی آوازهایی که به نظر خاموشند

16 ـ مجاز :

   اگر گوینده کلمه ای را در معنی حقیقی خود به کار نبرد و منظور از آن چیزی باشد که جزء یا کل یا همراه آن یا محل یا آنچه در محل است یا ابزار و وسیله‌ی کار یا... باشد ، مجاز می نامند . مانند :

1 ـ ایران به جام جهانی نرفت . ایران منظور تیم ایران که در ایران است .

2 ـ صبح بهت زنگ می زنم . زنگ یعنی تلفن که جزئی از تلفن است .

3 ـ نفسش خیلی تأثیر دارد . نفس یعنی سخن زیرا نفس سبب سخن گفتن است .

4 ـ گر نبندی زین سخن تو حلق را    آتشی آید بسوزد خلق را  حلق یعنی سخن و حلق ابزار سخن گفتن است .

5 ـ دستم درد می کند . دست از کتف تا نوک انگشت است و حتماً جزئی از دست درد می کند نه همه ی دست .

6 ـ قصد خون او را دارد . خون یعنی کشتن و کشتن همراه با آمدن خون است .

17 ـ کنایه :

   اگر شاعر یا نویسنده جمله یا عبارتی را در کلام خود بیاورد و منظور او ظاهر کلام نباشد ؛ بلکه به معنیِ معنی توجه داشته باشد که معمولاً همراه با استدلال است . لازم به ذکر است که معنی ظاهری کلام هم ممکن است درست باشد ولی منظور گوینده معنی درونی کلام است مانند :

 ـ فلانی ریش سفید است . یعنی با تجربه است در حالی که معنی ظاهری هم درست است ولی با استدلال می فهمیم که هر ریش سفیدی حوادث زیادی را تحربه کرده است و باتجربه است .

 ـ هنوز دهنش بوی شیر می‌دهد . یعنی بچه و کم تجربه است . می دانیم زمانی دهن بوی شیر می دهد که انسان بچه باشد و نشان بچه بودن بوی شیری  است که از دهان می‌آید .

 ـ او بسیار سرافکنده شد . یعنی شرمنده شد . وقتی کسی به خاطر کاری خجالت بکشد ، معمولاً سرش را پایین می‌اندازد .

18 ـ واج‌آرایی :

  اگر یک واج ( صامت یا مصوت ) در یک بیت یا مصراع یا سخن تکرار شود و باعث یک نوع موسیقی در کلام باشد ، واج‌آرایی نام دارد . واج آرایی صامت ها بهتر از مصوت هاست .

  « رشته‌ی تسبیح اگر بگسست معذورم بدار    دستم اندر ساعد ساقی سیمین ساق بود » ـ حافظ س

 « شب است وشاهد و شمع و شراب و شیرینی   غنیمت است چنین شب که دوستان بینی » سعدی ش

 « زین بی‌خردان سفله بستان    دادِ دِلِ مردمِ خردمند » ـ بهار د وـِ

19 ـ حس آمیزی :

 آمیختن دو یا چند حس را باهم حس‌آمیزی می‌گویند . مانند :

 ـ خبر تلخی را شنیدم . خبر را با گوش می شنویم ولی تلخی را می چشیم .

ـ نجوای نمناک علف ها را می‌شنوم ـ سپهری  نجوا را می شنویم ولی نمناکی را لمس می کنیم .

ـ روشنی را بچشیم ـ سپهری آمیزش دو حس بینایی ( در روشنی ) و چشایی ( در بچشیم )

20 ـ اغراق ( مبالغه ، غلو ) :

 در کتاب دبیرستان هر سه نوع بالا را اغراق می‌گویند ولی هر کدام حوزه‌ی متفاوتی دارد :

  ـ مبالغه : زیاده روی در بیان یک چیز به گونه ای که از نظر عقل و عادت ممکن باشد :

      من شبانه روز به تو فکر می کنم . ممکن است اتفاق بیفتد و عقل هم می پذیرد .

21 ـ حسن تعلیل :

   هر معلولی در این دنیا علتی دارد که عقل و علم آن را می‌پذیرد . اگر نویسنده برای یک معلول علتی ادبی نه علمی و تجربی ، بیاورد از آرایه‌ی حسن تعلیل ( آوردن علت نیکو ) استفاده کرده است :

   نه خلاف عهد کردم که حدیث حز تو گفتم     همه بر سر زبانند و تو در میان جانی  ـ سعدی می‌گوید اگر سخن از دیگری گفتم بد عهدی نکردم زیرا نام همه بر سر زبان است و نام تو در درون دل

گویی بط سفید جامه به صابون زده‌ست     کبک دری ساق پا در قدح خون زده‌ست  ـ منوچهری می‌گوید مرغابی به این خاطر سفید است که لباسش را با صابون شسته است و ساق پای کبک به این خاطر سرخ است که  داخل کاسه‌ی خون شده است .

انواع اضافه : دو نمونه از ترکیب های اضافی را در مطالب قبل گفتم . برای تفهیم بهتر همه را در یک جا بررسی می کنیم . البته لازم به ذکر است که در کتاب زبان فارسی دوم دو نوع اضافه را شناخته ایم که عبارتند از اضافه های تعلقی و غیر تعلقی . ولی چون خیلی کلی است ، جزء به جزء بررسی می‌کنیم :

1 ـ اضافه‌ی توضیحی : وقتی است که انواع یک کل بیان می‌شود مانند : کتاب ریاضی که یک نوع از کتاب ریاضی است .

2 ـ اضافه‌ی تشبیهی : که رابطه‌ی شباهت را می رساند و همان طور که گفته شد معمولاً مضاف مشبهٌ‌به و مضافٌ الیه مشبه است : دریای غم  یعنی غمی که مانند دریاست

3 ـ اضافه‌ی استعاری : که همان استعاره‌ی مکنیه در شکل مضاف و مضافٌ الیه است و در آن معمولاً مضافٌ‌الیه همان مشبه تشبیه است که مشبهٌ‌به آن حذف شده و مضاف یکی از لوازم مشبهٌ‌به محذوف است که همراه مشبه آمده است : دست غم که غم مانند انسانی است که دست از لوازم انسان است که همراه مشبه آمده است . یا کنگره‌ی کبریایی که کبریایی مانند قصر یا قلعه ای است که کنگره از لوازم قصر یا قلعه است و همراه مشبه ( کبریایی ) آمده است .

4 ـ اضافه ی تخصیصی : که معمولاً مضاف به مضافٌ‌الیه اختصاص دارد و معمولاً رابطه‌ی مالکیت هم برقرار است : کتاب علی یا در باغ یا کلاس مدرسه و ...

5 ـ اضافه‌ی بنُوَّت ( پدر و پسری ) : مانند : حسن علی که حسن پسر علی است و....

                                                                                                                پایان
۲ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱۷ فروردين ۹۳ ، ۰۹:۱۲
فرزانه عبداللهی

شناخت فعل

یکی از دشوارترین و بحث برانگیزترین مباحث دستور زبان فارسی مقطع دبیرستان، بازشناسی ساختمان افعال است، این دشواری در بین همکاران دلایل متعددی دارد، از آن جمله، به جرئت می­توان ادعا کرد که این پدیده معمولا ریشه در تداعی یادگیری­های قبلی دارد که براساس دستور سنتی است، به این معنی که ذهن و سواد اغلب دبیران با آموزه­های دستور سنتی بیشتر مأنوس­تر است، بنابراین در تدریس مطالب جدید نیز سعی می­کنند که طبق همان نظریات راهی برای حل این مشکل بگشایند. برای چنین کسی که در دوران دانشجویی عبارت­هایی مثل زمین خورد، پراکنده ساخت، ناله کرد، لخت کرد و .... (انوری و احمدی گیوی 1375:ج2 ص23) را به صورت فعل مرکب یاد گرفته، دشوار می­نماید که در تدریس خود نظری متفاوت با آن داشته باشد. دلیل دیگر این مشکل، عدم توجه به نظام معنایی زبان است، با وجود  اینکه در کتب زبان فارسی سوم دبیرستان، درسی با همین عنوان گنجانده شده است، اما پیوند این درس که جزء دروس زبان­شناسی است با بررسی ساختمان افعال که درسی دستوری است، چندان  تأکید  نشده است.

  یکی از فعال­ترین و پرکاربرد­ترین افعال فارسی فعل "کردن" است که در جمله­های مختلف معانی مختلفی نیز می­گیرد و این تنوع معانی باعث می­شود که از لحاظ دستوری نیز کارکردهای مختلفی داشته باشد  در این مقاله ساختمان فعل ساده­ۀ "کردن" بر اساس دستور جدید و با توجه به نظام معنایی زبان  بررسی کرده ایم و نمونه هایی از کتب سنتی و جدید نیز آورده ایم، هرچند که این فعل امروزه ممکن است در معانی سنتی اصلا کاربرد نداشته باشد یا محدود به گویش­های محلی باشد، با این وجود ، توجه به معنای آن به راحتی می تواند اجزای جمله و نقش آن­ها را مشخص نماید.

دسته بندی ویژگی گذر فعل ساده­ی "کردن" با توجه به معانی مختلف آن:

الف-گذرا به مفعول: این فعل اگر در یکی از معانی زیر به کار رود، گذرا به مفعول خواهد بود:

1- ساختن، درست کردن، ترتیب دادن: و خنب نبیدشان از چوب است و مرد بود که هر سال از آن صد خنب کند.  (حدودالعالم)

- از دریا، صحرا و از جیحون، هامون کرده است.        (سندبادنامه)

2-     بنا کردن، بنا نهادن، پی افکندن:

- بر دجله پلی است از کشتی­ها کرده       (حدودالعالم)  

- به ابوصادق در نیشابور گفته­بود که مدرسه­ای خواهد کرد سخت به تکلف.        (تاریخ بیهقی)

3-     درست کردن، دوختن:                                               

- یارم خبر آمد که یکی توبان کرده است      مر خفتن شب را ز دبیقی نکو و پاک     (منجیک)

4-      بافتن، درست کردن:- از وی دیباهای بسیار خیزد و دیبای پرده­ی مکه آنجا کنند.        (حدودالعالم)

5- مهیا ساختن، تهیه دیدن، آماده کردن، حاضر آوردن، ترتیب دادن:

- ز هرگونه از مرغ و از چارپای         خورش کرد و آورد یک یک به جای       (فردوسی)

6-  خلق کردن، آفریدن:

- چنان کرد یزدان تن آدمی       که بر دارد او سختی و خرمی    (ابوشکور)

7- تألیف کردن، تصنیف کردن:

- تاریخ­ها دیده­ام که پیش از من کرده­اند پادشاهان گذشته را خدمتکاران ایشان.  (تاریخ بیهقی)

8- ساختن، سرودن:

- و حدیث رستم بر آن جمله است که بوالقاسم فردوسی شاهنامه به شعر کرد و به نام سلطان محمود کرد.   (تاریخ سیستان)

9- به جای آوردن، انجام دادن، گزاردن، ادا کردن:

- آنچه مرا دست داد به مقدار دانش خویش کردم.      (تاریخ بیهقی)

- نماز پیش و دیگر بکرد به جمع         (تفسیر ابوالفتوح)

- این مردکه­ی ... کدام شوهری برای من، کدام پدری برای بچه­هایش کرده؟  (کوچه­ی بن بست112)

10- به کار آوردن، به کار بستن:

ناکرده هیچ مشک، همه ساله مشکبوی         (کسایی)

11- در سر کاری کردن، نهادن ، از دست دادن:

- حافظ افتادگی از دست مده زآنکه حسود      عرض مال و دل و دین در سر مغروری کرد        (حافظ)

12-) آرمیدن، جماع کردن، مباشرت کردن، نزدیکی کردن

13 جای دادن، داخل کردن:

- کاز زمین کنده باشد که چارپایان را آنجا کنند         (فرهنگ اسدی نخجوانی)

14- ریختن ، داخل کردن:     - کنم زهر با می به جام اندرون           از آن به کجا دست یازم به خون       (فردوسی)

15- افروختن:       

- و به حوالی شهر تل­هاست از خاکستر و گویند که از آن آتش است که نمرود کرد که پیغمبر را (ص) بسوزد          (حدودالعالم)

16- برپا داشتن:

- در آنجا عیدی کرد که اقرار دادند که چنان عید هیچ ملک نکرده است. (تاریخ بیهقی)

 17 پیاپی گفتن، تکرار کردن: 

- حضرت یعقوب آنقدر اشک ریخت و یوسف یوسف کرد تا چشمهایش کور شد.   (دخیل بر پنجره 34)

- بیدلی در همه احوال خدا با او بود       او نمی دیدش و از دور خدایا می کرد     (حافظ)

18- پیدا کردن(حالت یا وضع جدیدی در تن خود) :    

- حبیب آقا خیلی گنده است. وقتی ماه جبین خانم آبستن شده بود دل کرده بود اندازه­ی دل حبیب آقا       (دخیل بر پنجره43)

ب) گذرا به مفعول و متمم: اگر "فعل کرد" در یکی از معانی زیر به کار رود جملات چهار جزیی با مفعول و متمم خواهد ساخت:

1- بر سر چیزی کردن، از آن آویختن، بر آن بستن، بر آن قرار دادن:

- همان کاوه آن بر سر نیزه کرد            همانگه ز بازار برخاست گرد         (فردوسی)

- این النگوها که به دستت کرده ای مال صغیر است.         (زنده به گور98)

2 مالیدن، سودن، کشیدن:

- روی تو را به غالیه کردن چه حاجت است     او را چنانکه هست بدو دست باز دار       (فرخی)

3- گماشتن:

- نگاهبانان بر آن کردندی تا بگاه رفتن.           (تاریخ سیستان)

4- مقرر داشتن، تعیین کردن، اختصاص دادن، مختص ساختن:

- سر نامه کردم ثنای ورا        بزرگی و آیین و رای ورا            (فردوسی)

5- صرف کردن:     

- نفقات و جامه کردند غربا را{از خراج}     (تاریخ سیستان)

6-  قرار دادن، گذاردن، نهادن ، تعبیه کردن، نصب کردن، وارد کردن(کسی را یا چیزی را در جایی):

- تا وقتی که سلطان را بر آن لشکری خشم آمد و در چاهی کرد.   (گلستان)

- مادرم مچ دستم را گرفت و به زور مرا کرد زیر کرسی."         (شب عروسی50)

7- بر دار کردن، از دار آویختن:

- و از آن اسیران و مفسدان دو قویتر بودند بر دار کردند.       (تاریخ بیهقی)

8- برگرداندن، تغییر جهت دادن(عضوی از تن خود را به سویی):        

- رویت را بکن آن طرف، می خواهم لباس عوض کنم."   (بوبول50)

ج) گذرا به مفعول و مسند:

1- منصوب ساختن:        

- یزید بشرالحواری را امیر شهر کرد.          (تاریخ سیستان)

2- گذراندن و سپری کردن، رساندن (وقتی را به وقتی):   

- بعد از گم شدن دخترش هر چه گشته بود به جایی نرسیده بود و مأیوس روز را شب و شب را روز می کرد.     (افسانه­ها 87)

3- مبدل کردن(چیزی را به چیز دیگر)، درآوردن(وضع چیزی یا کسی را به وضع دیگر)، تربیت کردن یا ساختن(کسی را):  

-  قهوه خانه­ی دایی علی را کرده قمارخانه."     (درازنای شب27)

د) گذرا به متمم:

1- مبتلا شدن(به مرضی) - از آن سرانه به بعد، عصمت کزاز کرد (علویه خانم13)

- از سوز سرما سینه پهلو کرد.       (سه قطره41)

2- اشتغال داشتن(به شغلی): دو سال پیش، سه جا معلمی می کردم، ماهی هشت تومان در می­آوردم.  (سه قطره152)

 

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۰ اسفند ۹۲ ، ۱۷:۵۷
فرزانه عبداللهی

ج

                                                                      به نام خدا           

جزوۀ آموزشی با موضوع استفهام انکاری برای کلیۀ رشته ها

در خود آزمایی درس سوم ادبیات فارسی سال دوم ،از دانش آموزان خواسته شده است که استفهام انکاری را در متن درس مشخص کنند؛ در حالیکه پیشتر هیچگونه توضیحی داده نشده است و اغلب دانش آموزان با این اصطلاح آشنا نیستند. از این رو در این نوشتۀ کوتاه مبحث مورد نظر را برای یادگیری بهتر با ذکرنمونه های بیشتر توضیح داده ایم.

استفهام انکاری

در علم معانی از فصاحت و بلاغت ِکلام سخن به میان می آید . علما،فصاحت را روشنی و درستی کلام گرفته اند به طوری که کلام با قواعد دستوری و معنایی زبان مغایرت نداشته باشد و معنی ومفهومی را که نویسنده در ذهن دارد به مخاطب برساند.

   بلاغت به کار بردن هنری زبان است به نحوی که بیشترین تأثیر را بر مخاطب بگذارد ؛ یعنی نویسنده از بین جملات هم معنی جمله ای را بر گزیندکه موثرتر باشد تا بتواند مخاطب را با احساس درونی خود همراه کند .لازمۀ بلاغت، فصاحت است .

   هدف غایی نوشته های ادبی، تأثیر بر مخاطب است ونویسنده از تمام شگردهای خود استفاده می کند تا این تأثیر گذاری به غایت خود برسد . این شگردها در اصطلاح شیوه های بلاغی خوانده می شوند ؛ چون : تقدیم وتأخیر وحذف ارکان جمله ، ایجاز و اطناب ، استفاده از جمله های انشایی ( عاطفی ، امری و پرسشی )به جای جمله های صرفاً اخباری .

   در علم معانی جمله ها به دو گونۀ خبری و انشایی تقسیم می شوند . جملۀ خبری جمله ای است که احتمال صدق و کذب در آن می رود ؛ یعنی سخن درست است یا نادرست ؛ مثال:

        بلبلی خون دلی خورد و گلی حاصل کرد        باد غیرت به صدش خار پریشان دل کرد

همان طور که می بینید می توان جمله ها را تکذیب کرد ؛ مثلأ چنین گفت: بلبل اصلأ رنجی نکشیده و گلی هم به دست نیاورده است .

ولی انشا سخنی را گویند که صدق و کذب نداشته باشد ؛ مثال :

آیا دوباره گیسوانم را //در باد شانه خواهم زد ؟آیا دوباره باغچه ها را بنفشه خواهم کاشت ؟// وشمعدانی را // در آسمان پشت پنجره خواهم گذاشت ؟ ( فروغ )

        الهی سینه ایده آتش افروز       در آن سینه دلی و آن دل همه سوز (وحشی بافقی )

  می بینیم که در این نوع جمله ها اصولأ درست ونادرست بودن مطرح نیست. زیرا احساسات وعواطف درونی خود را بیان می کنیم و مضمون آنها اموری از قبیل امر و نهی، آرزو و پرسش است .

   یکی از انواع شیوه های بلاغت استفاده از جملات پرسشی ( استفهام ) به جای جملات خبری است . غرض اصلی از پرسش طلب خبر است اما در حوزۀادبیات ، نه برای کسب خبر بلکه برای تأثیر بیشترکلام از جمله های پرسشی استفاده می شود و از مخاطب جوابی را نمی خواهند . مقصود اصلی آن است که مخاطب را به تفکر وتعمّق هرچه بیشتر در موضوع وادار کنند .در پرسش ادبی مقاصد متفاوتی از قبیل : نهی ، توبیخ ، تمنّا و آرزو ، طنز و تحقیر ، تعجّب و حیرت و ... نهفته است . دکترشمیسا در کتاب «معانی»جملات پرسشی را به 28 نوع تقسیم کرده است .برای جلوگیری از اطالۀ کلام و نیز مفید بودن مطلب ، برای دانش آموزان بحث خود را به استفهام انکاری و استفهام تقریری (تأکیدی )محدود می کنیم .

استفهام انکاری چیست؟ : استفهام در لغت یعنی طلب فهم ، سوال کردن و پرسیدن؛ و استفهام انکاری یعنی سؤال کردنی که جواب آن قرین به تکذیب و انکار باشد .

        مثال : شب تاریک و بیم موج و گردابی چنین هایل        کجا دانند حالِ ما سبکباران ساحل‌ها؟ (حافظ)

مقصود شاعر این بوده که سبکباران ساحل‌ها حال ما را به هیچ وجه نمی‌فهمند، این جملۀ خبری منفی را در قالب جملۀ پرسشی آورده و به دنبال تکذیب سؤال است. یا:

     تو کز سرای طبیعت نمی‌روی بیرون          کجا به کوی حقیقت گذر توانی کرد ؟ (سعدی)

    یعنی: معلوم است که گذر نمی‌کنی، اصلاً و ابداً. جوابی که معمولاً در ذهن مخاطب برای این گونه سوال شعری شکل می‌گیرد، این است که: نه، چطور ممکن است؟ چنین چیزی امکان ندارد.

    توجه : در استفهام انکاری پرسش به صورت مثبت مطرح می شود وجواب آن منفی است ؛ یعنی هدف نویسنده این است که خواننده را به رد سخن و مطلب وادار و او را با خود همراه و هم عقیده کند واگر جمله را به صورت خبری بیاوریم جمله ، منفی می شود ؛ مثلاً دو مثال بالا به این صورت در می آیند :        سبکباران ساحل‌ها حالِ ما را نمی دانند .       به کوی حقیقت نمی توانی گذر بکنی .

      به شهر تو شیر و نهنگ و پلنگ      سوار اندر آیند هر سه به جنگ؟    معلوم است که سوار نمی آیند.

    خلق چو مرغابیان زاده ز دریای جان       کی کند این جا مقام مرغ کز آن بحر خاست؟

استفهام تأکیدی که دکتر شمیسا از آن به عنوان استفهام تقریری یاد می کند پرسشی است که مخاطب به درستی و صحت قول گوینده اقرار می کند . در این نوع پرسش، صورت سؤال منفی بیان می شود و جواب مثبت است؛یعنی با جواب بله مخاطب به درستی سخن اقرار می کنیم وتأکید می کنیم که حتماً چنین خواهد بود .

مثال : آیا نباید این کار را کرد (یعنی حتماً باید این کار را کرد )

آیا پایان همه مرگ نیست ؟ (یعنی حتماً پایان همه مرگ است)

ساقی سیم ساق من گر همه درد می دهد         کیست که تن چو جامِ می جمله دهن نمی کند؟(حافظ)

   پیاده ندیدی که جنگ آورد                          سر سر کشان زیر سنگ آورد ؟ (شاهنامه)

آیا از سرزمین تو بود که فرشتگان / سرودهای صلح و شادی را برای چوپانان خواندند؟

نه آیا باید شکر کنی که باز تو راکبی و او مرکوب؟ (سیرت مولانا ،زرین کوب)

   منابع:

   ۱)معانی،دکترسیروس شمیسا      ۲) معانی وبیان ، دکترجلیل تجلیل                                                           

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۰ اسفند ۹۲ ، ۱۷:۳۲
فرزانه عبداللهی

متمم اسم

متمم یکی از نقش های دستوری در زبان فارسی است . آن چه در ادامه مطلب می آید نکاتی است برای شناخت متمم فعل، متمم اسم و متمم قیدی.

متمّم اسم

یکی از مباحث دستوری کتاب زبان فارسی دبیرستان، متمّم اسم است.[1] از آن‌جایی که در کتاب درسی در خصوص این نوع متمّم توضیح کافی نیامده است، در این نوشتار به توضیح متمّم اسم و انواع آن پرداخته‌ایم، امّا پیش از آن در خصوص دو متمّم دیگر یعنی متمّم فعل (= متمّم اجباری) و متمّم قیدی (= متمّم اختیاری) توضیح مختصری می‌دهیم سپس به بحث متمّم اسم می‌پردازیم.

۱ ) متمّم فعل (= متمّم اجباری):

   این متمّم همانند نهاد، مفعول، مسند و فعل، جزء اجزای اصلی جمله است و با حذف آن جمله ناقص می‌شود. مثلاً جمله‌های: «دوستم می‌نازد. او پیوست. ایشان گرویدند.» از لحاظ معنایی ناقص هستند و نیاز به جزئی دارند که معنای جمله را کامل کند:   دوستم به پدرش می‌نازد. او به دوستانش پیوست. ایشان به اسلام گرویدند.

    واژه‌ای که معنای این جمله‌ها را کامل می‌کند، متمّم نام دارد. در برخی دستورهای سنّتی نیز این نوع متمّم را «مفعول با واسطه» یا «مفعول غیر صریح»[2] نامیده‌اند. شمار فعل‌های متمّم‌پذیر زیاد نیست. این نوع فعل‌ها را می‌توان به دو دسته‌ی کلّی زیرتقسیم کرد:

الف) فعل‌هایی که علاوه بر نهاد به متمّم نیز نیاز دارند: (جمله‌ی سه جزئی با متمّم)

این فعل‌ها حرف یا حروف اضافه‌ی مخصوص به خود دارند. (باید توجّه داشت که کاربرد امروزی این فعل‌ها مورد نظر است نه شکل تاریخی آن‌ها)

2) متمّم قیدی: (= اختیاری)  آن دسته از قیدهایی هستند که به شکل متمّم ظاهر می‌شوند. حرف اضافه + گروه اسمی

مثال: دوستم دیروز صبح با اتوبوس از تهران به بابل آمد.

متمّم قیدی جزء اجزای اصلی جمله نیست و معمولاً در نمودار جمله نمایش داده نمی‌شود. متمّم‌های قیدی را می‌توان مانند قیدها از لحاظ معنی به اقسامی تقسیم کرد مانند:

- مکان: من در خانه ماندم.

- زمان: گیاهان در بهار می‌رویند.

- کیفیت: هوشنگ در خوبی نظیر ندارد.

- حالت: فرهاد موضوع را با خشم به من گفت.

- علّت: از ترس رنگش پرید.

- همراهی: با او به اصفهان رفتم.

و ...

تفاوت متمّم‌های قیدی با متمّم‌های فعل:

1) متمّم فعل با یک حرف اضافه به کار می‌رود ولی متمّم قیدی با چند حرف اضافه:

[متمم فعل ] : دوستم از من رنجید.

[ متمم قید]: دوستم از منزل آمد. دوستم به کتاب خانه آمد. دوستم با برادرش آمد.

نکته: «موارد انگشت شماری پیدا می‌شود که در آن‌ها، فعل گذرا به متمّم دارای دو یا چند حرف اضافه‌ی اختصاصی است؛ در این موارد گاهی حرف‌های اضافه از نظر معنایی حدوداً هم ارز هستند. مانند:

ما با / علیه / برضدّ دشمنان آزادی می‌جنگیم.

منافع این طرح بر / به زیان‌های آن می‌چربد.»[3]

یا اینکه معنای فعل با هر حرف اضافه تغییر می‌کند: آموختن از: یادگرفتن / آموختن به: یاد دادن

2) متمّم اجباری یکی است اما متمّم قیدی در جمله قابل افزایش است.

در هر ساعت پنج کشتی از تنگه‌ی هرمز برای انتقال نفت می‌گذرد.

متمم قیدی متمم فعل متمم قیدی

3) متمّم فعل را نمی‌توان از جمله حذف کرد زیرا فعل به آن نیاز دارد و مفهوم جمله ناقص می‌شود امّا متمّم قیدی را می‌توان از جمله حذف کرد زیرا فعل جمله الزاماً به آن نیاز ندارد و مفهوم جمله نیز حفظ می‌شود.

دوستم به گروه ما پیوست. دوستم پیوست. با حذف متمّم فعل مفهوم جمله ناقص می‌شود.

دوستم بر روی صندلی نشست. دوستم نشست. با حذف متمّم قیدی نقصی در معنای جمله به وجود نمی‌آید.

3) ۳) متمّم اسم:

برخی اسم‌ها برای کامل شدن معنای خود نیاز به اسم یا گروه اسمی دیگری دارند که به آن متمّم اسم می‌گویند. این متمّم‌ها آن‌چنان با اسم همراه‌اند که گویی جزئی از آن هستند. متمّم اسم به همراه اسم خود(هسته) نقش یکپارچه و واحدی دارد و یک گروه اسمی محسوب می‌شود. مثال 1: رستم از جادوی زال تندرست گشت.

گروه اسمی «جادوی زال» متمّم اسم است و اسمی که در این جمله نیاز به متمّم دارد، مسند جمله یعنی «تندرست» است. بنابراین، این گروه اسمیِ مسند است که به متمّم نیازدارد تا معنایش کامل شود. همچنین باید توجّه داشت که گروه اسمی «جادوی زال» متمّم فعل نیست زیرا فعل این جمله «گشت»، اسنادی است و به مسند نیاز دارد نه به متمم (جمله‌ی سه جزئی با مسند می‌سازد.) در نتیجه این جمله نمی‌تواند یک جمله‌ی چهارجزئی با متمم و مسند باشد.

مثال 2: این آشنایی با علمای مختلف نام و آوازه‌ی او را بلند می‌کرد.

گروه اسمی «این آشنایی» که در جایگاه نهاد قرار گرفته است، متمّم اسم گرفته.

اسم‌هایی که متمّم می‌گیرند همانند فعل‌های متمّم‌پذیر یک حرف اضافه‌ی مخصوص به خود دارند. آگاهی : از / حکومت: بر / ابلاغ:‌‌به / مخالفت: با و ...[5]

نکته: گروه اسمی‌ای که متمّم اسم می‌گیرد، می‌تواند در جمله نقش‌های متفاوتی بپذیرد که در این جا به اهمّ آن‌ها اشاره می‌کنیم:

· متمّم نهاد: مبارزه با اعتیاد سرلوحه‌ی کار دولت است.

· متمّم مفعول: وابستگی به بیگانگان را نمی‌پسندم.

· متمّم متمّم: مطلب را به عده‌ای از دوستانم گفتم.

· متمّم مسند: لحن مجمل التواریخ خالی از تحسین و تمجید نیست.

· متمّم مضافٌ‌‌الیه: مسأله‌ی هماهنگی با اعضای اصلی شرکت، در اولویت است.

· متمّم صوت (شبه جمله): برخی از شبه‌جمله‌ها نیز متمّم می‌گیرند و معنایشان با آن کامل می‌شود. در این جا نیز یک حرف اضافه عامل پیوند میان شبه جمله و متمّم است:

افسوس بر عمر از دست رفته

آفرین بر شما

فریاد از این همه بی‌عدالتی

علاوه بر مواردی که برشمردیم، صفت و قید نیز برای تکمیل معنا به متمّم نیاز دارند این متمّم نیز به فعل وابسته نیست و جزء اجزای اصلی جمله محسوب نمی‌شود:

متمّم صفت

نثری زیباتر از تاریخ بیهقی سراغ دارید؟

انسان عاری از تعهد، یقیناً بی‌مسؤلیت است.

متمّم قید

قیدها نیز گاهی به متمّم نیاز دارند به ویژه هنگامی که از نوع قید تفضیلی باشند:

دوستم آهسته‌تر از ما می‌آمد.

مغول‌ها پس از فتح ایران با تمدّنی وسیع و پیشرفته رو به رو شدند.

مقایسه‌ی بین سه متمّم:

متمّم فعل جزء اجزای اصلی جمله است در حالی که متمّم اسم و متمّم قیدی جزء اجزای اصلی جمله نیستند. متمّم اسم با اینکه جزء اجزای اصلی جمله نیست، حذف آن به معنای جمله لطمه می‌زند (زیرا وابسته به یکی از اجزای اصلی جمله است.) در حالی‌که حذف متمّم قیدی تغییری در معنای جمله به وجود نمی‌آورد. وجه اشتراک متمّم فعل و متمّم اسم در این است که اولاً: هیچ‌کدام را نمی‌توان از جمله حذف کرد، ثانیاً: فعل و اسمی که متمّم می‌پذیرد حرف اضافه‌ی مخصوص به خود دارد.

برخی از اسم‌های متمم‌پذیر به همراه حرف اضافه‌ی مخصوص آن‌ها:

  • اسم‌‌هایی که با حرف اضافه‌ی «از» به کار می‌روند:

بازدید، برخوردار، بهره، بهره‌مندی، بهره‌وری، استقبال، استفاده، الهام، تنفّر، دعوت، حمایت، منظور، سپاس‌گزاری، اندکی، عدّه‌ای، مقداری و ...

  • اسم‌‌هایی که با حرف اضافه‌ی «با» به کار می‌روند:

آشنایی، آشتی، ارتباط، تفاوت، مباحثه، مجادله، مذاکره، مشاعره، معامله، وداع، همراهی، همکاری، هماهنگی و ...

  • اسم‌‌هایی که با حرف اضافه‌ی «بر» به کار می‌روند:

احاطه، اصرار، حکومت، تسلّط، تکیه، ترجیح، رحم و ...

  • اسم‌‌هایی که با حرف اضافه‌ی «به» به کار می‌روند:

احترام، اشتغال، اصابت، اقدام، بستگی، توجّه، دعوت، تمایل، توسّل، شباهت، عادت، عشق، وفاداری و ...

  • اسم‌‌هایی که با حرف اضافه‌ی «در» به کار می‌روند:

اجتهاد، مهارت، سود، سهم، مداومت، دقّت، بحث، سخت‌گیری و ...

نکته: برخی اسم‌ها با دو حرف اضافه [ متفاوت ] به کار می‌روند مانند:

سود (از، در) / دعوت (از، به) / قرض (از، به) / تقسیم (به، بر) / اطمینان (به، از)/ دیدار (از، با) و ...

و برخی با سه حرف اضافه:

ایراد گرفتن (بر، به، از)

  • منابع:

1) زبان فارسی، راهبردهای یاددهی یادگیری، ج 1، غلامرضا عمرانی، هامون سبطی، تهران، اندیشه سازان، چاپ اوّل، 1381.

2) زبان فارسی، راهبردهای یاددهی یادگیری، ج 2، غلامرضا عمرانی، هامون سبطی، تهران، اندیشه سازان، چاپ اوّل، 1384.

3) رشد ادب فارسی، شماره‌های 49، 52 و 53.


1- زبان فارسی (2)، چاپ 82، ص 20 و زبان فارسی (3)، چاپ 83، ص 121.

2- دستور زبان فارسی، دکتر عبدالرسول خیامپور، تبریز، کتاب‌فروشی تهران، چاپ هشتم، ص 42.

3- زبان فارسی، راهبردهای یاد دهی- یادگیری، غلامرضا عمرانی، هامون سبطی ج 2، ص 219.

4- در عربی شبه فعل به کلمه‌هایی گفته می‌شود که اسم مشتق باشند؛ یعنی، اسم فاعل، اسم مفعول، صفت مشبّهّه و ....

 

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۰ اسفند ۹۲ ، ۱۷:۱۳
فرزانه عبداللهی


عجایب هفتگانه (مرتبط با درس 12 ادبیات 2)

1. اهرام ثلاثه مصر: مشهورترین فراعنه مصر سه پادشاه از سلسه چهارم اند که در حدود سه هزار سال قبل از میلاد می‌زیسته اند و ابنیه عظیمی به عنوان خوابگاه ابدی خود ساخته اند که به نام اهرام ثلاثه مصر معروف است. در یکی از سالنها جسد مومیائی کئوپس فرعون مصر گذاشته شده است.2800سال قبل از میلاد

2. حدایق معلّقه یا باغهای آویزان: در بابل قدیم یکی از عجائب هفتگانه جهان قدیم است که به قصر شاهی متصّل بود و منسوب به نبوکد نصر «بُخت نصر» دوم است و گویند او باغ ها را برای زن خود سمیرامیس بر تپّه های مصنوعی که باستون بنا شده بود و 75قدم از سطح زمین ارتفاع داشت با هزینه بسیار بنا کرد.

3. مجسّمه زئوس «ژوپیتر»: طبق افسانه های روم قدیم وی خدای خدایان در شهر المپیا حاکم نشین یونان نصب شده بود و در خلال جنگهای گوناگون از بین رفته است. 

4. معبد آرتمیس: یکی از معابد بزرگ جهان دارای 127ستون است و پنج سال پیش از تولّد حضرت مسیح ساخته شده است جنس آن از مرمر خالص گرانبها است. 

5. آرامگاه موسولوس: یکی دیگر از شاهکارهای هنری است که به دستور زن باوفایش در تاریخ325 پیش از میلاد ساخته شده ولی بر اثر مرور زمان و زلرله های شدید قسمتهائی از آن شکــاف برداشته وآسیب دیده است، در قرن نوزدهم قسمتهای قیمتی آن به موزه لندن برده شده است. 

6. مجسّمه آپولون : خدای روشنائی یونان باستان «وی پسرزئوس ولتو و برادر آرتمیس بود» که در سال 280قبل از میلاد ساخته شده و نصب آن از شاهکارهای صنعت است.

7. فار «فانوس» اسکندریّه: در نزدیکی بندراسکندریّه برج بزرگی ساخته بودند که در بالای آن شب وروز آتشی روشن بود و به نام چراغ دریائی نامیده می‌شد چراغ دریائی اسکندریّه جالبترین و سودمندترین عجایب هفتگانه است.

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۱ اسفند ۹۲ ، ۱۹:۱۷
فرزانه عبداللهی


پارادوکس

پارادوکس یا متناقض نمایی یا تناقض، آرایه‌ی ادبی شناخته‌ای است که نخستین بار استاد شفیعی کدکنی در کتاب «شاعر آیینه‌ها» از آن یاد کرده است. ما در این مقاله به روش تحلیلی و تحقیقی، به معانی لغوی این آرایة ادبی، نام‌های دیگر، پیشینة آن و تفاوت آن با آرایة تضاد (طباق) پرداخته‌ایم. انواع پارادوکس را از نظر ساختاری بررسی و نمونه‌های این آرایه‌ را در ادبیات فارسی دورة دبیرستان و پیش دانشگاهی جمع‌آوری کرده‌ایم. 

پیشینة پارادوکس

در بارة پارادوکس در کتب بلاغی قدما از این آرایة ادبی سخنی به میان نیامده است؛ در حالی که در کتب بلاغت غربیان از دیر باز بحث‌های مفصلی در این زمینه مطرح بوده است و معاصران در اثر آشنایی با مبحث «متناقض نمایی» در کتب بلاغت غربیان، آن را در زبان فارسی مطرح کرده‌اند. روزبهان بقلی شیرازی در کتاب «شرح شطحیات» (تألیف570 ه.ق) بسیاری از سخنان متناقض نمای عرفا را با تکیه بر مبانی دینی، به خصوص قرآن و حدیث، تفسیر و تأویل کرده؛ اما از «متناقض نمایی» سخن نگفته است. نخستین بار، متناقض نمایی در بلاغت فارسی را استاد شفیعی کدکنی در کتاب «شاعر آینه‌ها» مطرح کرد. این کتاب که تاریخ مقدمة آن سال 1362 هـ..ش است، در سال 1366 منتشر شد. شفیعی کدکنی در این کتاب، ضمن بحث از ویژگی‌های شعر «بیدل»،‌ «تصویرهای پارادوکسی» را یکی از ویژگی‌های سبکی او معرفی می‌کند و می‌نویسد:

«... اصطلاحی که من ساخته‌ام، [تصویر‌های پارادوکسی] نه در ادبیات قدیم خودمان وجود داشته است (یعنی کتب بلاغی)،‌ و نه در ادبیات فرنگی (نا آن‌جا که من جست و جو کرده‌ام)... .

عبدالکریم سروش در مقالة «تعمیم صنعت طباق یا استفاده از عکس و نقض و عدم تقارن در شعر سعدی» (1364 هـ . ش)از پارادوکس در شعر سعدی سخن به میان آورده است.

اما نخستین شاعری که از این آرایة ادبی استفاده کرده، استاد شاعران و نخستین شاعر بزرگ زبان فارسی، رودکی است. وی چیستانی دربارة «قلم» دارد که در بیت اول آن چهار بار و هر بار در نهایت زیبایی و استادی از آرایة پارادوکس استفاده کرده و این روش او در ادبیات فارسی بی سابقه است.

لنگِ دونده است، گوش نی و سخن یاب      گنگِ فصیح است، چشم نی و جهان بین

تیزی شمشیر دارد و روش مار             کالبد عاشقان و گونة غمگین (دیوان اشعار رودکی: 107)

معانی گوناگون پارادوکس:

متناقض نما یا پارادوکس (paradox) و در لاتین (paradoxum) است که منشأ آن هم واژه‌ای یونانی (paradoxon) است و مرکب از (para)‌ به معنی «مقابل» یا «متناقض با» و (Doxa) به معنی عقیده و نظر (فرهنگ «وبستر»: 1029)

در همین فرهنگ برای پارادوکس این معانی ذکر شده است:

1- عبارتی که در تناقض با عقیدة عموم باشد.

2- عبارتی که متناقض، باورنکردنی یا پوچ به نظر می‌رسد اما ممکن است در واقع درست باشد.

3- عبارتی که واقعاً با خود متناقض و از این رو غلط است.

4- شخص، موقعیت، عمل و جز این‌ها که به نظر می‌رسد ویژگی‌های متناقض یا ناسازگاری دارد.

در فرهنگ بیست جلدی «آکسفورد» (ص185) معانی مختلفی برای متناقض نما ذکر شده است که مهم‌ترین آن‌ها را ذکر می‌کنیم:

1- در منطق، عبارت یا قضیه‌ای است که از یک مقدمة قابل قبول تشکیل شود و علی‌رغم آن که عقلانی به نظر می‌رسد ، به نتیجه‌ای نادرست و منطقاً غیر قابل قبول با خود منجر می‌شود.

2- غالباً متناقض نما برای قضیه یا بیانی به کار می‌رود که عملاً در تناقض با عقل و حقیقت محقق، و بنابراین اساساً مهمل و کاذب است.

3- در نقد ادبی، بیان یا قضیه‌ای است که به ظاهر متناقض با خود، نامعقول و مخالف با فهم عمومی است؛‌ هر چند وقتی که خوب بررسی یا خوب توضیح داده شود، ممکن است اساس درستی داشته باشد.

4- در بلاغت،‌ سخنی است که متناقض با خود و نامعقول به نظر می‌رسد اما می‌توان آن را از طریق تفسیر یا تأویل، به سخن دارای معنی با ارزش تبدیل کرد.

 

تعریف پارادوکس در اصطلاح ادبی (بدیع)

نقیض هر حکمی، نفی آن است؛ برای مثال، نقیض گزاره، «هوا سرد است» چنین است: «هوا سرد نیست». هیچ علمی دو گزارة متناقض را با هم نمی‌پذیرد. ادبیات نیز مانند دیگر علوم، دو قضیة متناقض را نمی‌پذیرد اما گاهی شاعران و نویسندگان دو صفت متناقض را چنان با هنرمندی و هوشمندی در ترکیب سخن خویش به کار می‌برند که [ما] آن سخن را با لذت بسیار می‌پذیریم؛ لذتی که توأم با تفکر و تلاش ذهنی است و از این روی در خاطر پایدارتر می‌ماند(ریاضی دلاویز،‌ صفحة 41)  

    «پارادوکس، که ما آن را «خلاف آمد»،‌ «خلاف آورد» و «ستیز آمیزی» می‌نامیم، آن چنان است که سخنور پدیده‌هایی را که در ستیزند و با هم نمی‌آمیزند و آبشان به یک جو نمی‌رود، آشتی دهد، برآمیزد، انباز سازد و دمساز نماید. به دیگر سخن، چیزی بگوید وارونه و خلاف آن‌چه می‌شناسیم و پذیرفته‌ایم و بدان خو کرده‌ایم. مثلاً آن چه ما دربارة دم عیسوی می‌دانیم و می‌شناسیم و پذیرفته‌ایم، درمان‌گری، شفا‌دهی و زندگی‌بخشی است اما آن گاه که از زبان حافظ می‌شنویم:

             این قصة عجب شنو از بخت واژگون         ما را بکشت یار به انفاس عیسوی

       شگفت‌زده می‌شویم؛ زیرا از او چیزی شنید‌ه‌ایم وارونة آن‌چه می‌شناختیم. چیزی که هرگز انتظار شنیدنش را نداشتیم - کشته شدن با نفس عیسوی- دو چیزی که تا کنون آن‌ها را ناساز و متضاد می‌پنداشتیم و اینک آشتی و سازش آن‌ها را می‌بینیم. همین، یعنی رویارویی با چیزی تازه و بی سابقه، چیزی خلاف انتظار، چیزی خلاف عرف و عادت زمینه می‌شود تا به شگفتی و شیفتگی افتیم. باری، این شیوة شیرین را از این روی خلاف آمد و خلاف آورد می‌نامیم که با یکی از باورها و پذیرفته‌های عرفی، عقلی، شرعی و... ما در خلاف و ناسازی است و از این روی ستیزآمیزی می‌گوییم که دو چیز ناساز و هم ستیز را با هم می‌آمیزد و آشتی می‌دهد(هنر سخن‌ آرایی؛ فن بدیع:204،205)

برای مثال، وقتی «سعدی» از «غایب حاضر» می گوید:

         هرگز حدیث حاضر غایب شنیده‌ای              من در میان جمع و دلم جای دگر است

هیچ فردی نمی‌تواند هم حاضر باشد و هم غایب اما وقتی آن را تفسیر می‌کنیم، یعنی او جسماً حاضر است ولی فکر و ذکرش جای دیگری است؛ هم پارادوکس است.

 

تفاوت پارادوکس با تضاد (طباق)

تضاد یا طباق یعنی این‌که سخنور واژگانی را که در معنی با هم ناسازی و ناسازگاری دارند، در سخن بیاورد برای مثال، وقتی بگوییم «بعضی از بچه‌ها خواب و بعضی بیدار بودند»،‌ بین «خواب» و «بیدار» آرایة تضاد است اما پارادوکس، جمع دو امر متضاد با هم است؛ مثلاً اگر بخواهیم از همان تضاد بالا پارادوکس بسازیم؛ بدین گونه است: خفتگان بیدار(برای اصحاب کهف) یا آن‌ها خفتگانی بیدار بودند. به طور کلی، پارادوکس را می‌توان بهترین و هنری‌ترین نوع تضاد دانست.

 

انواع پارادوکس

پارادوکس را به دو نوع می‌توان تقسیم کرد:

الف) پارادوکس ترکیبی: یعنی پارادوکس به صورت ترکیب وصفی، ترکیب اضافی، اسم مرکب و صفت مرکب است؛ مثل ترکیب‌های «خراب آباد»، «سلطنت فقر» و «مجمع پریشانی» در ادبیات زیر:

بیا بیا که زمانی ز می خراب شویم          مگر رسیم به گنجی در این خراب آباد (دیوان حافظ: 138)

اگرت سلطنت فقر ببخشند ای دل              کمترین ملک تو از ماه بود تا ماهی (همان: 666)

جمع کن به احسانی حافظ پریشان را       ای شکنج گیسویت مجمع پریشانی (همان: 645)

ب) پارادوکس معنایی: یعنی سخن ما از نظر معنایی دارای پارادوکس است و این نوع پارادوکس به صورت ترکیبی نیست؛

البته مصراع اول را حافظ از سعدی تضمین کرده است:

حافظ از جور تو حاشا که بگرداند روی       من از آن روز که در بند توام آزادم (دیوان حافظ: 427)

 

نمونه های پارادوکس در ادبیات فارسی دبیرستان :

ادبیات فارسی دوم:

نخست آن سیه روز برگشته بخت           برافراخت بازو چو شاخ درخت (ص13)

(ترکیب سیه روز بودن)

اگر چشمم احیاناً تو چشمش می‌افتاد با همان زبان بی زبانی نگاه، حقش را کف دستش می‌گذاشتم. (ص37)

(ترکیب زبان بی زبانی)

غرش باد آوازهای خاموشی را افسار گسیخته کرده بود (ص43)

(ترکیب آوازهای خاموش)

ترس و وحشت به او جرئت و جسارت بخشید (ص82)

(عبارت ترس و وحشت جرئت و جسارت بخشیدن)

ناتانائیل، آرزو مکن خدا را در جایی جز همه جا بیابی (ص87)

(عبارت‌ جایی جز همه جا)

سرانجام این طور نیز می‌گوییم که او در همه جا هست، هر جا و نایافتنی است (ص87)

(عبارت در هر جا بودن و نایافتنی بودن)

هنگام تنگ‌دستی در عیش و کوش و مستی       کان کیمیای هستی قارون کند گدا را (ص92)

(عبارت فقیر و تنگ‌دست بودن و در عین حال به عیش و خوشی پرداختن)

خوبان پارسی گو بخشندگان عمرند       ساقی بده بشارت زندان پارسا را (ص92)

(ترکیب رند پارسا)

ور امروز اندرین منزل تو را جانی زیان آمد          زهی سرمایه و سودا که فردا زآن زیان بینی (ص96)

(عبارت از زیان سود دیدن)

پیدای پنهان (ص97) (ترکیب پیدای پنهان)

جهانی شبیه به بهشت که در آن کوشیده شده است تا «ناپیدا کران» در «محدود» جای گیرد (ص104)

(عبارت جای گرفتن ناپیدا کران در محدود)

از چهرة تکیده‌اش بدبختی و سیه روزی می‌بارید(ص112)

(ترکیب سیه روز)

بر بساطی که بساطی نیست(ص124)

(عبارت بساط بی بساطی)

باغ بی برگی / روز و شب تنهاست / با سکوت پاک نمناکش (ص125)

(ترکیب باغ بی برگی)

جامه‌اش شولای عریانی است (ص125)

(ترکیب شولای عریانی)

باغ بی برگی که می‌گوید که زیبا نیست؟(ص126)

(ترکیب باغ بی برگی)

باغ بی برگی خنده‌اش خونی است اشک آمیز(ص126)

(ترکیب باغ بی برگی)

جیب‌هایم پر از خالی است(ص129)

(عبارت پر از خالی بودن)

از تهی سرشار / جویبار لحظه‌ها جاری است(ص129)

(عبارت تهی از سرشار بودن)

از خلاف آمد عادت بطلب کام که من          کسب جمعیت از آن زلف پریشان کردم(ص129)

(عبارت از پریشانی کسب جمعیت و آسودگی کردن)

دولت فقر خدایا به من ارزانی دار              کاین کرامت سبب حشمت و تمکین من است(129)

(ترکیب دولت فقر)

ای سرو پای بسته به آزادگی مناز               آزاده من که از همه عالم بریده‌ام(ص137)

(عبارت پای بست بودن سرو و در عین حال به آزادگی نازیدن)

 

ادبیات فارسی سوم انسانی

همه در جنبش و دائم در آرام               نه آغاز یکی پیدا نه انجام(ص114)

(عبارت در جنبش بودن و دائم در آرامش بودن)

حرف و صوت و گفت را بر هم زنم        تا که بی این هر سه با تو دم زنم(ص13)

(عبارت کنار گذاشتن حرف و صوت و گفتار و در عین حال،‌ حرف زدن)

ای حیات عاشقان در مردگی            دل نیابی جز که در دل‌بردگی(ص13)

(عبارت حیات و زندگی در مرده بودن)

ادبیات فارسی سوم تجربی و ریاضی

با آن‌که در خلال تاریخ از اشخاص و جای‌ها و وقایع مختلف سخن می‌رود که در عین پیوستگی مستقل می‌نماید(ص56)

(عبارت در عین پیوستگی مستقل نمودن)

آبشار موج فرو خفته‌ای از خشم تو(ص78)

(ترکیب موج فرو خفته)

خدا به انسان می‌گوید: / شفایت می‌دهم / از این رو که آسیبت می‌رسانم(ص95)

(عبارت آسیب رسانیدن برای شفا دادن)

دوستت دارم از این رو که مکافاتت می‌کنم(ص96)

(عبارت مکافات دادن به خاطر دوست داشتن)

خوش است اندوهِ تنهایی کشیدن              اگر باشد امید باز دیدن(ص101)

(عبارت خوش بودن اندوه)

آن که شد هم بی خبر هم بی اثر             از میان جمله او دارد خبر(ص106)

(عبارت خبردار بودن انسان بی خبر)

راز نهان دار و خمش، ور خمشی تلخ بود        آن چه جگر سوزه بود باز جگر سازه شود(ص107)

(عبارت جگر سوز بودن چیزی و در عین حال جگر ساز بودن آن)

جایی که در آن، آن‌چه ثابت است و همواره لایتغیر و همیشه پایدار، تنها تغییر است و ناپایداری(ص119)

(عبارت ثابت و پایدار بودن تغییر)

عاقبت از خامی خود سوخته            رهروی کبک نیاموخته(ص123)

(عبارت از خامی خود سوخته بودن)

مردی تذرو کشته را پرواز داده            اسلام را در خامشی آواز داده(ص128)

(عبارت پرواز دادن تذرو کشته) و (عبارت در خاموشی آواز دادن)

کنار نام تو لنگر گرفت کشتی عشق          بیا که یاد تو آرامشی است طوفانی(ص129)

(عبارت طوفان بودن آرامش)

 • به پاس یک دل ابری دو چشم بارانی        پر است خلوتم از یک حضور نورانی(ص142)

(عبارت پر بودن خلوت)

کسی که وسعت او در جهان نمی‌گنجد      به خانة دل من آمده ست مهمانی(ص142)

(عبارت در خانة دل گنجیدن کسی که در جهان نمی‌گنجد)

بشکن دل بی‌نوای ما را ای عشق             این ساز، شکسته‌اش خوش ‌آهنگ‌تر است(ص144)

(عبارت خوش آهنگ‌تر بودن ساز شکسته)

این کوه آشنای صمیمی دارد و این تنهایی رفیق مصاحب(ص151)

(عبارت رفیق داشتن تنهایی)

همیشه به این کوه بی صدا می‌آمد تا آن صدا را بشنود(ص152)

(عبارت شنیدن صدا از کوه بی صدا)

چشم دل باز کن که جان بینی          آن‌چه نادیدنی است آن بینی(ص167)

(عبارت دیدن آن چه نادیدنی است)

خون شهیدان را ز آب اولی‌تر است      این خطا از صد صواب اولی‌تر است(ص173)

(عبارت از صد صواب اولی‌تر بودن خطا)

 

زبان و ادبیات فارسی پیش‌دانشگاهی(عمومی)

همچو نی زهری و تریاقی که دید             همچو نی دمساز و مشتاقی که دید(ص5)

(عبارت زهر و تریاق بودن) و (عبارت دمساز و مشتاق بودن)

محرم این هوش جز بی‌هوش نیست     مر زبان را مشتری جز گوش نیست(ص5)

(عبارت محرم بودن و بی‌هوش برای هوش)

صدای سایش بال‌هایش تنها سخنی است که سکوت ابدی کویر را نشان می‌دهد(ص97)

(عبارت صدا سکوت را نشان می‌دهد)

آری این سکوت مرموز و هراس آمیز کویر است که در سایش بال‌های این پرندة شاعر سخن می‌گوید(ص100)

(عبارت سخن گفتن سکوت)

آن عالم پر شگفتی و راز... در سموم سرد این عقل بی درد و بی دل پژمرد(ص100)

(ترکیب سموم سرد؛ زیرا سموم باد گرم و مهلک است)

... که نوری بدلی بود و سایة همان خورشید جهنمی و بی‌رحم روزهای کویر(ص100)

(ترکیب سایة خورشید)

تبتل و التزام فقر او را به کمال استغنا رسانیده بود(ص124)

(عبارت فقر کسی را به کمال استغنا رسانیدن)

این شیخ همیشه شاب، پیرترین جوان‌ترین شاعر زبان فارسی- هیچ حفره‌ای از حفره‌های زندگی ایرانی نیست که از جانب او شناخته نباشد(ص127)

(ترکیب شیخ شاب) و (عبارت پیرترین و جوان‌ترین شاعر)

این تنها خصوصیت سعدی است که سخنش به سخن همه شبیه باشد و به هیچ کس شبیه نباشد(128)

(عبارت شبیه بودن سخنش به همه کس و درعین حال به سخن هیچ کس شبیه نبودن)

در زبان فارسی احدی نتوانسته است مانند او حرف بزند و در عین حال نظر حرف زدن او را هر روز در کوچه و بازار می‌شنویم(ص128)

(عبارت ایک که کسی نتوانسته است مانند او حرف بزند و در عین حال نظیر حرف زدن او را می‌شنویم)

در دل سخن شور‌انگیز تو گاه موجی پس از موج دیگر می‌زاید و گاه دریایی از آتش تلاطم می‌کند اما این موج آتشین مرا در کام خود فرو می‌برد و غرقه می‌کند(ص181)

(ترکیب دریایی از آتش) و (موج آتشین)

 

ادبیات فارسی اختصاصی پیش انسانی

از آتش حسرت بین بریان جگر دجله          خود آب شنیدستی کاتش کندش بریان(ص29)

(عبارت بریان کردن آتش آب را)

تمام چهارده سالگی‌ام را در کفن پیچیدم با همان شور شیرین گونه(103)

(ترکیب شور شیرین گونه)

هیچ گودالی چنین رفیع ندیده بودم / در حضیض هم می‌توان عزیز بود(ص109)

(عبارت رفیع بودن گودال)

خرد در مصاف عزم تو جنون(113)

(عبارت جنون بودن خرد)

من زخم‌های کهنه دارم بی شکیبم            من گر چه این‌جا آشیان دارم غریبم(114)

(عبارت آشیان داشتن در سرزمین خود و در عین حال غریب بودن)

آب آتش افروز عشق آمد          آتش آب سوز عشق آمد(124)

(ترکیب آب آتش افروز) و (ترکیب آتش آب‌سوز)

 • بندة عشق باش تا برهی              از بلاها و زشتی‌ها و تبهی(125)

(عبارت بندة عشق شدن برای رها شدن و آزادی)

 

نکته:

بعضی از همکاران گرامی مواردی را به اشتباه پارادوکس گفته‌اند که به ذکر دو مورد از آن‌ها می‌پردازیم:

الف) هیچ - هم‌چون پوچ- عالی نیست (ادبیات سال چهارم، عالی بودن پوچ،‌پارادوکس است اما شاعر می‌گوید همان طور که پوچ عالی نیست،‌هیچ هم عالی نیست؛ بنابراین، پارادوکس در این عبارت وجود ندارد.)

ب) قصه می‌گوید / این برایش سخت آسان بود و ساده ، سخت بودن آسان، پارادوکس است؛ اما سخت در این جا به معنی «بسیار» قید است؛ بنابراین، در این عبارت پارادوکس وجود ندارد.

 

ذکر نمونه‌هایی در دیگر آثار ادبی:

ما نه مرغان هوا نه خانگی           دانة ما دانة بی دانگی

هر کبوتر می‌پرد زی جانبی              این کبوتر جانب بی جانبی (مولوی)

برگ بی برگی تو را چون برگ شد       جان باقی یافتی و مرگ شد

چون تو را غم شادی افزون گرفت             روضة جانت گل و سوسن گرفت (مولوی)

زخم خود هر چند بگریزم همان در بند خود باشیم   رم آهوی تصویرم شتاب ساکنی دارم (واعظ قزوینی)

آشنایان ره عشق در این بحر عمیق           غرقه گشتند و نگشتند به آب آلوده (حافظ)

چنین نقل دارم ز مردان راه               فقیران منعم گدایان شاه (سعدی)

گوش ترحمی کو کز ما نظر نپوشد        دست غریق یعنی فریاد بی‌صدایم (بیدل)

یک دل به سینه دارم و یک شهر دلستان      بازار من ز گرمی سودا شکسته است (هادی رنجی)

 

 

منبع :وبلاگ مجلات رشد

 

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۱ اسفند ۹۲ ، ۱۹:۰۲
فرزانه عبداللهی