پارادوکس
پارادوکس یا متناقض
نمایی یا تناقض، آرایهی ادبی شناختهای است که نخستین بار استاد شفیعی کدکنی در
کتاب «شاعر آیینهها» از آن یاد کرده است. ما در این مقاله به روش تحلیلی و
تحقیقی، به معانی لغوی این آرایة ادبی، نامهای دیگر، پیشینة آن و تفاوت آن با آرایة
تضاد (طباق) پرداختهایم. انواع پارادوکس را از نظر ساختاری بررسی و نمونههای این
آرایه را در ادبیات فارسی دورة دبیرستان و پیش دانشگاهی جمعآوری کردهایم.
پیشینة پارادوکس
در بارة پارادوکس در
کتب بلاغی قدما از این آرایة ادبی سخنی به میان نیامده است؛ در حالی که در کتب
بلاغت غربیان از دیر باز بحثهای مفصلی در این زمینه مطرح بوده است و معاصران در
اثر آشنایی با مبحث «متناقض نمایی» در کتب بلاغت غربیان، آن را در زبان فارسی مطرح کردهاند.
روزبهان بقلی شیرازی در کتاب «شرح شطحیات» (تألیف570 ه.ق) بسیاری از سخنان متناقض
نمای عرفا را با تکیه بر مبانی دینی، به خصوص قرآن و حدیث، تفسیر و تأویل کرده؛
اما از «متناقض نمایی» سخن نگفته است. نخستین بار، متناقض نمایی در بلاغت فارسی را
استاد شفیعی کدکنی در کتاب «شاعر آینهها» مطرح کرد. این کتاب که تاریخ مقدمة آن
سال 1362 هـ..ش است، در سال 1366 منتشر شد. شفیعی کدکنی در این کتاب، ضمن بحث از
ویژگیهای شعر «بیدل»، «تصویرهای پارادوکسی» را یکی از ویژگیهای سبکی او معرفی
میکند و مینویسد:
«... اصطلاحی که من
ساختهام، [تصویرهای پارادوکسی] نه در ادبیات قدیم خودمان وجود داشته است (یعنی
کتب بلاغی)، و نه در ادبیات فرنگی (نا آنجا که من جست و جو کردهام)... .
عبدالکریم سروش در
مقالة «تعمیم صنعت طباق یا استفاده از عکس و نقض و عدم تقارن در شعر سعدی» (1364
هـ . ش)از پارادوکس در شعر سعدی سخن به میان آورده است.
اما نخستین شاعری که
از این آرایة ادبی استفاده کرده، استاد شاعران و نخستین شاعر بزرگ زبان فارسی،
رودکی است. وی چیستانی دربارة «قلم» دارد که در بیت اول آن چهار بار و هر بار در
نهایت زیبایی و استادی از آرایة پارادوکس استفاده کرده و این روش او در ادبیات
فارسی بی سابقه است.
لنگِ دونده است، گوش
نی و سخن یاب گنگِ فصیح است، چشم نی و جهان بین
تیزی شمشیر دارد و
روش مار کالبد عاشقان و گونة غمگین (دیوان اشعار رودکی: 107)
معانی گوناگون
پارادوکس:
متناقض نما یا
پارادوکس (paradox) و در لاتین (paradoxum) است که منشأ آن
هم واژهای یونانی (paradoxon) است و مرکب از (para) به معنی «مقابل» یا «متناقض با» و (Doxa) به معنی عقیده و نظر (فرهنگ «وبستر»: 1029)
در همین فرهنگ برای
پارادوکس این معانی ذکر شده است:
1- عبارتی که در
تناقض با عقیدة عموم باشد.
2- عبارتی که متناقض،
باورنکردنی یا پوچ به نظر میرسد اما ممکن است در واقع درست باشد.
3- عبارتی که واقعاً
با خود متناقض و از این رو غلط است.
4- شخص، موقعیت، عمل
و جز اینها که به نظر میرسد ویژگیهای متناقض یا ناسازگاری دارد.
در فرهنگ بیست جلدی
«آکسفورد» (ص185) معانی مختلفی برای متناقض نما ذکر شده است که مهمترین آنها را
ذکر میکنیم:
1- در منطق، عبارت یا
قضیهای است که از یک مقدمة قابل قبول تشکیل شود و علیرغم آن که عقلانی به نظر میرسد
، به نتیجهای نادرست و منطقاً غیر قابل قبول با خود منجر میشود.
2- غالباً متناقض نما
برای قضیه یا بیانی به کار میرود که عملاً در تناقض با عقل و حقیقت محقق، و
بنابراین اساساً مهمل و کاذب است.
3- در نقد ادبی، بیان
یا قضیهای است که به ظاهر متناقض با خود، نامعقول و مخالف با فهم عمومی است؛ هر
چند وقتی که خوب بررسی یا خوب توضیح داده شود، ممکن است اساس درستی داشته باشد.
4- در بلاغت، سخنی
است که متناقض با خود و نامعقول به نظر میرسد اما میتوان آن را از طریق تفسیر یا
تأویل، به سخن دارای معنی با ارزش تبدیل کرد.
تعریف پارادوکس در
اصطلاح ادبی (بدیع)
نقیض هر حکمی، نفی آن
است؛ برای مثال، نقیض گزاره، «هوا سرد است» چنین است: «هوا سرد نیست». هیچ علمی دو
گزارة متناقض را با هم نمیپذیرد. ادبیات نیز مانند دیگر علوم، دو قضیة متناقض را
نمیپذیرد اما گاهی شاعران و نویسندگان دو صفت متناقض را چنان با هنرمندی و
هوشمندی در ترکیب سخن خویش به کار میبرند که [ما] آن سخن را با لذت بسیار میپذیریم؛
لذتی که توأم با تفکر و تلاش ذهنی است و از این روی در خاطر پایدارتر میماند(ریاضی
دلاویز، صفحة 41)
«پارادوکس، که ما آن را «خلاف آمد»، «خلاف
آورد» و «ستیز آمیزی» مینامیم، آن چنان است که سخنور پدیدههایی را که در ستیزند
و با هم نمیآمیزند و آبشان به یک جو نمیرود، آشتی دهد، برآمیزد، انباز سازد و
دمساز نماید. به دیگر سخن، چیزی بگوید وارونه و خلاف آنچه میشناسیم و پذیرفتهایم
و بدان خو کردهایم. مثلاً آن چه ما دربارة دم عیسوی میدانیم و میشناسیم و
پذیرفتهایم، درمانگری، شفادهی و زندگیبخشی است اما آن گاه که از زبان حافظ میشنویم:
این قصة عجب شنو از بخت واژگون ما را بکشت یار به انفاس عیسوی
شگفتزده میشویم؛ زیرا از او چیزی شنیدهایم
وارونة آنچه میشناختیم. چیزی که هرگز انتظار شنیدنش را نداشتیم - کشته شدن با
نفس عیسوی- دو چیزی که تا کنون آنها را ناساز و متضاد میپنداشتیم و اینک آشتی و
سازش آنها را میبینیم. همین، یعنی رویارویی با چیزی تازه و بی سابقه، چیزی خلاف
انتظار، چیزی خلاف عرف و عادت زمینه میشود تا به شگفتی و شیفتگی افتیم. باری، این
شیوة شیرین را از این روی خلاف آمد و خلاف آورد مینامیم که با یکی از باورها و
پذیرفتههای عرفی، عقلی، شرعی و... ما در خلاف و ناسازی است و از این روی
ستیزآمیزی میگوییم که دو چیز ناساز و هم ستیز را با هم میآمیزد و آشتی میدهد(هنر
سخن آرایی؛ فن بدیع:204،205)
برای مثال، وقتی
«سعدی» از «غایب حاضر» می گوید:
هرگز حدیث حاضر غایب شنیدهای من در میان جمع و دلم جای دگر است
هیچ فردی نمیتواند
هم حاضر باشد و هم غایب اما وقتی آن را تفسیر میکنیم، یعنی او جسماً حاضر است ولی
فکر و ذکرش جای دیگری است؛ هم پارادوکس است.
تفاوت پارادوکس با
تضاد (طباق)
تضاد یا طباق یعنی
اینکه سخنور واژگانی را که در معنی با هم ناسازی و ناسازگاری دارند، در سخن
بیاورد برای مثال، وقتی بگوییم «بعضی از بچهها خواب و بعضی بیدار بودند»، بین
«خواب» و «بیدار» آرایة تضاد است اما پارادوکس، جمع دو امر متضاد با هم است؛ مثلاً
اگر بخواهیم از همان تضاد بالا پارادوکس بسازیم؛ بدین گونه است: خفتگان بیدار(برای
اصحاب کهف) یا آنها خفتگانی بیدار بودند. به طور کلی، پارادوکس را میتوان بهترین
و هنریترین نوع تضاد دانست.
انواع پارادوکس
پارادوکس را به دو
نوع میتوان تقسیم کرد:
الف) پارادوکس ترکیبی:
یعنی پارادوکس به صورت ترکیب وصفی، ترکیب اضافی، اسم مرکب و صفت مرکب است؛ مثل
ترکیبهای «خراب آباد»، «سلطنت فقر» و «مجمع پریشانی» در ادبیات زیر:
بیا بیا که زمانی ز
می خراب شویم مگر رسیم به گنجی در این خراب آباد (دیوان حافظ: 138)
اگرت سلطنت فقر ببخشند
ای دل کمترین ملک تو از ماه بود تا ماهی (همان: 666)
جمع کن به احسانی
حافظ پریشان را ای شکنج گیسویت مجمع پریشانی (همان: 645)
ب) پارادوکس معنایی:
یعنی سخن ما از نظر معنایی دارای پارادوکس است و این نوع پارادوکس به صورت ترکیبی
نیست؛
البته مصراع اول را
حافظ از سعدی تضمین کرده است:
حافظ از جور تو حاشا
که بگرداند روی من از آن روز که در بند توام آزادم (دیوان حافظ: 427)
نمونه های پارادوکس
در ادبیات فارسی دبیرستان :
ادبیات فارسی دوم:
• نخست آن سیه روز برگشته بخت برافراخت بازو چو شاخ درخت (ص13)
(ترکیب سیه روز بودن)
• اگر چشمم احیاناً تو چشمش میافتاد با همان زبان بی زبانی
نگاه، حقش را کف دستش میگذاشتم. (ص37)
(ترکیب زبان بی
زبانی)
• غرش باد آوازهای خاموشی را افسار گسیخته کرده بود (ص43)
(ترکیب آوازهای
خاموش)
• ترس و وحشت به او جرئت و جسارت بخشید (ص82)
(عبارت ترس و وحشت
جرئت و جسارت بخشیدن)
• ناتانائیل، آرزو مکن خدا را در جایی جز همه جا بیابی (ص87)
(عبارت جایی جز همه
جا)
• سرانجام این طور نیز میگوییم که او در همه جا هست، هر جا و
نایافتنی است (ص87)
(عبارت در هر جا بودن
و نایافتنی بودن)
• هنگام تنگدستی در عیش و کوش و مستی
کان کیمیای هستی قارون کند گدا را (ص92)
(عبارت فقیر و تنگدست
بودن و در عین حال به عیش و خوشی پرداختن)
• خوبان پارسی گو بخشندگان عمرند
ساقی بده بشارت زندان پارسا را (ص92)
(ترکیب رند پارسا)
• ور امروز اندرین منزل تو را جانی زیان آمد زهی سرمایه و سودا که فردا زآن زیان بینی (ص96)
(عبارت از زیان سود
دیدن)
• پیدای پنهان (ص97) (ترکیب پیدای پنهان)
• جهانی شبیه به بهشت که در آن کوشیده شده است تا «ناپیدا کران»
در «محدود» جای گیرد (ص104)
(عبارت جای گرفتن
ناپیدا کران در محدود)
• از چهرة تکیدهاش بدبختی و سیه روزی میبارید(ص112)
(ترکیب سیه روز)
• بر بساطی که بساطی نیست(ص124)
(عبارت بساط بی
بساطی)
• باغ بی برگی / روز و شب تنهاست / با سکوت پاک نمناکش (ص125)
(ترکیب باغ بی برگی)
• جامهاش شولای عریانی است (ص125)
(ترکیب شولای عریانی)
• باغ بی برگی که میگوید که زیبا نیست؟(ص126)
(ترکیب باغ بی برگی)
• باغ بی برگی خندهاش خونی است اشک آمیز(ص126)
(ترکیب باغ بی برگی)
• جیبهایم پر از خالی است(ص129)
(عبارت پر از خالی
بودن)
• از تهی سرشار / جویبار لحظهها جاری است(ص129)
(عبارت تهی از سرشار بودن)
• از خلاف آمد عادت بطلب کام که من کسب جمعیت از آن زلف پریشان کردم(ص129)
(عبارت از پریشانی
کسب جمعیت و آسودگی کردن)
• دولت فقر خدایا به من ارزانی دار کاین کرامت سبب حشمت و تمکین من است(129)
(ترکیب دولت فقر)
• ای سرو پای بسته به آزادگی مناز آزاده من که از همه عالم بریدهام(ص137)
(عبارت پای بست بودن
سرو و در عین حال به آزادگی نازیدن)
ادبیات فارسی سوم
انسانی
• همه در جنبش و دائم در آرام نه آغاز یکی پیدا نه انجام(ص114)
(عبارت در جنبش بودن
و دائم در آرامش بودن)
• حرف و صوت و گفت را بر هم زنم تا که بی این هر سه با تو دم زنم(ص13)
(عبارت کنار گذاشتن
حرف و صوت و گفتار و در عین حال، حرف زدن)
• ای حیات عاشقان در مردگی دل نیابی جز که در دلبردگی(ص13)
(عبارت حیات و زندگی
در مرده بودن)
ادبیات فارسی سوم
تجربی و ریاضی
• با آنکه در خلال تاریخ از اشخاص و جایها و وقایع مختلف سخن
میرود که در عین پیوستگی مستقل مینماید(ص56)
(عبارت در عین
پیوستگی مستقل نمودن)
• آبشار موج فرو خفتهای از خشم تو(ص78)
(ترکیب موج فرو خفته)
• خدا به انسان میگوید: / شفایت میدهم / از این رو که آسیبت
میرسانم(ص95)
(عبارت آسیب رسانیدن
برای شفا دادن)
• دوستت دارم از این رو که مکافاتت میکنم(ص96)
(عبارت مکافات دادن
به خاطر دوست داشتن)
• خوش است اندوهِ تنهایی کشیدن اگر باشد امید باز دیدن(ص101)
(عبارت خوش بودن
اندوه)
• آن که شد هم بی خبر هم بی اثر از میان جمله او دارد خبر(ص106)
(عبارت خبردار بودن
انسان بی خبر)
• راز نهان دار و خمش، ور خمشی تلخ بود آن چه جگر سوزه بود باز جگر سازه شود(ص107)
(عبارت جگر سوز بودن
چیزی و در عین حال جگر ساز بودن آن)
• جایی که در آن، آنچه ثابت است و همواره لایتغیر و همیشه
پایدار، تنها تغییر است و ناپایداری(ص119)
(عبارت ثابت و پایدار
بودن تغییر)
• عاقبت از خامی خود سوخته رهروی کبک نیاموخته(ص123)
(عبارت از خامی خود
سوخته بودن)
• مردی تذرو کشته را پرواز داده اسلام را در خامشی آواز داده(ص128)
(عبارت پرواز دادن
تذرو کشته) و (عبارت در خاموشی آواز دادن)
• کنار نام تو لنگر گرفت کشتی عشق بیا که یاد تو آرامشی است طوفانی(ص129)
(عبارت طوفان بودن
آرامش)
• به پاس یک دل ابری دو چشم بارانی
پر است خلوتم از یک حضور نورانی(ص142)
(عبارت پر بودن خلوت)
• کسی که وسعت او در جهان نمیگنجد
به خانة دل من آمده ست مهمانی(ص142)
(عبارت در خانة دل
گنجیدن کسی که در جهان نمیگنجد)
• بشکن دل بینوای ما را ای عشق این ساز، شکستهاش خوش آهنگتر است(ص144)
(عبارت خوش آهنگتر
بودن ساز شکسته)
• این کوه آشنای صمیمی دارد و این تنهایی رفیق مصاحب(ص151)
(عبارت رفیق داشتن
تنهایی)
• همیشه به این کوه بی صدا میآمد تا آن صدا را بشنود(ص152)
(عبارت شنیدن صدا از
کوه بی صدا)
• چشم دل باز کن که جان بینی آنچه نادیدنی است آن بینی(ص167)
(عبارت دیدن آن چه
نادیدنی است)
• خون شهیدان را ز آب اولیتر است
این خطا از صد صواب اولیتر است(ص173)
(عبارت از صد صواب
اولیتر بودن خطا)
زبان و ادبیات فارسی
پیشدانشگاهی(عمومی)
• همچو نی زهری و تریاقی که دید همچو نی دمساز و مشتاقی که دید(ص5)
(عبارت زهر و تریاق
بودن) و (عبارت دمساز و مشتاق بودن)
• محرم این هوش جز بیهوش نیست
مر زبان را مشتری جز گوش نیست(ص5)
(عبارت محرم بودن و
بیهوش برای هوش)
•صدای سایش بالهایش تنها سخنی است که سکوت ابدی کویر را نشان
میدهد(ص97)
(عبارت صدا سکوت را
نشان میدهد)
• آری این سکوت مرموز و هراس آمیز کویر است که در سایش بالهای
این پرندة شاعر سخن میگوید(ص100)
(عبارت سخن گفتن
سکوت)
• آن عالم پر شگفتی و راز... در سموم سرد این عقل بی درد و بی
دل پژمرد(ص100)
(ترکیب سموم سرد؛
زیرا سموم باد گرم و مهلک است)
• ... که نوری بدلی بود و سایة همان خورشید جهنمی و بیرحم
روزهای کویر(ص100)
(ترکیب سایة خورشید)
• تبتل و التزام فقر او را به کمال استغنا رسانیده بود(ص124)
(عبارت فقر کسی را به
کمال استغنا رسانیدن)
• این شیخ همیشه شاب، پیرترین جوانترین شاعر زبان فارسی- هیچ
حفرهای از حفرههای زندگی ایرانی نیست که از جانب او شناخته نباشد(ص127)
(ترکیب شیخ شاب) و
(عبارت پیرترین و جوانترین شاعر)
• این تنها خصوصیت سعدی است که سخنش به سخن همه شبیه باشد و به
هیچ کس شبیه نباشد(128)
(عبارت شبیه بودن
سخنش به همه کس و درعین حال به سخن هیچ کس شبیه نبودن)
• در زبان فارسی احدی نتوانسته است مانند او حرف بزند و در عین
حال نظر حرف زدن او را هر روز در کوچه و بازار میشنویم(ص128)
(عبارت ایک که کسی
نتوانسته است مانند او حرف بزند و در عین حال نظیر حرف زدن او را میشنویم)
• در دل سخن شورانگیز تو گاه موجی پس از موج دیگر میزاید و
گاه دریایی از آتش تلاطم میکند اما این موج آتشین مرا در کام خود فرو میبرد و
غرقه میکند(ص181)
(ترکیب دریایی از
آتش) و (موج آتشین)
ادبیات فارسی اختصاصی
پیش انسانی
• از آتش حسرت بین بریان جگر دجله خود آب شنیدستی کاتش کندش بریان(ص29)
(عبارت بریان کردن
آتش آب را)
• تمام چهارده سالگیام را در کفن پیچیدم با همان شور شیرین
گونه(103)
(ترکیب شور شیرین
گونه)
• هیچ گودالی چنین رفیع ندیده بودم / در حضیض هم میتوان عزیز
بود(ص109)
(عبارت رفیع بودن
گودال)
• خرد در مصاف عزم تو جنون(113)
(عبارت جنون بودن
خرد)
• من زخمهای کهنه دارم بی شکیبم من گر چه اینجا آشیان دارم غریبم(114)
(عبارت آشیان داشتن
در سرزمین خود و در عین حال غریب بودن)
• آب آتش افروز عشق آمد آتش آب سوز عشق آمد(124)
(ترکیب آب آتش افروز)
و (ترکیب آتش آبسوز)
• بندة عشق باش تا برهی از بلاها و زشتیها و تبهی(125)
(عبارت بندة عشق شدن
برای رها شدن و آزادی)
نکته:
بعضی از همکاران
گرامی مواردی را به اشتباه پارادوکس گفتهاند که به ذکر دو مورد از آنها میپردازیم:
الف) هیچ - همچون
پوچ- عالی نیست (ادبیات سال چهارم، عالی بودن پوچ،پارادوکس است اما شاعر میگوید
همان طور که پوچ عالی نیست،هیچ هم عالی نیست؛ بنابراین، پارادوکس در این عبارت
وجود ندارد.)
ب) قصه میگوید / این
برایش سخت آسان بود و ساده ، سخت بودن آسان، پارادوکس است؛ اما سخت در این جا به
معنی «بسیار» قید است؛ بنابراین، در این عبارت پارادوکس وجود ندارد.
ذکر نمونههایی در
دیگر آثار ادبی:
• ما نه مرغان هوا نه خانگی دانة ما دانة بی دانگی
هر کبوتر میپرد زی
جانبی این کبوتر جانب بی جانبی (مولوی)
• برگ بی برگی تو را چون برگ شد
جان باقی یافتی و مرگ شد
چون تو را غم شادی
افزون گرفت روضة جانت گل و سوسن گرفت (مولوی)
• زخم خود هر چند بگریزم همان در بند خود باشیم
رم آهوی تصویرم شتاب ساکنی دارم (واعظ قزوینی)
• آشنایان ره عشق در این بحر عمیق غرقه گشتند و نگشتند به آب آلوده (حافظ)
• چنین نقل دارم ز مردان راه فقیران منعم گدایان شاه (سعدی)
• گوش ترحمی کو کز ما نظر نپوشد دست غریق یعنی فریاد بیصدایم (بیدل)
• یک دل به سینه دارم و یک شهر دلستان
بازار من ز گرمی سودا شکسته است (هادی رنجی)
منبع :وبلاگ مجلات رشد